سه شنبه, 17 تیر,1404

کاروان اسرا

تاریخ ارسال : سه شنبه, 17 تیر,1404 نویسنده : مریم خوشبخت بندرعباس
کاروان اسرا

عصر عاشورا، دسته‌ی عزاداری از مسجد صاحب الزمان(عج) راه افتاد. مردم از هر سه محله‌ی روستا، هم قدم با کاروان اسیران کربلا، حرکت کردند. زن و مرد، پیر و جوان، کودک و خردسال، چشم‌شان به تازیانه‌هایی بود که بر بدن داغداران بنی هاشم می‌نشست.‌ گهواره‌ی علی اصغر(ع) روی دست زن‌ها تکان می‌خورد. سرها روی نیزه بود و طبل با نوای مداح کوبیده می‌شد: «آه از دل زینب(س)» ماشین‌هایی به تماشای جمعیت ایستاده بودند. عده‌ای با سینی‌های شربت و حلوا بین مردم می‌چرخیدند. موکب هیئت روستا هم شربت آبلیمو پخش می‌کرد. همان هیئتی که سینه‌زنی سنتی‌اش شب‌ها ساعت ۱۱ شروع می‌شد و تا یک بامداد ادامه داشت. حالم با آن چند لیوان شربت خنک خیلی جا آمد اما عطش اسیران کربلا شرمنده‌ام کرد. یک نیزه را بالا بردند و فریاد زدند «این، سر حسین بن علی‌ست»‌ ناگهان چشمم افتاد به یادمان شهدای روستا که همانجا کنار خیابان بود. شهدایی که با عشق همین حسین(ع) در راه او فدا شده بودند. زنی که دانه‌های عرق صورتش را پوشانده بود، با اسپری آبپاش، دیگران را خنک می‌کرد. وسط خیابان منتهی به مسجد، ماشین ایستاد. مداح از سر شش ماهه‌ای گفت که روی نیزه بند نمی‌شد و ناله‌ی همه را درآورد. چند دقیقه‌ای همه همانجا نشستند تا رباب برای علی‌اش روضه بخواند، زنان تازیانه بخورند و بر قهقهه‌ی یزیدیان اشک بریزند. در راه بازگشت، چشمم به خانه‌ای افتاد که پرچم سیاه محرم بر درش نصب شده بود؛ مانند بسیاری از خانه‌های دیگر اما وجه تمایزش پرچم ایرانِ کنارش بود. دوباره به یاد شعار محرم امسال افتادم که: «ایران حسین(ع) تا ابد پیروز است»


مریم خوشبخت

یک‌شنبه | ۱۵ تیر ۱۴۰۴ | عاشورا | #هرمزگان #بندرعباس روستای تازیان

مشتا؛ روایت مردمی هرمزگان

ble.ir/moshta_revayat



برچسب ها :