چهار شنبه, 11 تیر,1404

کاش نمی‌اومدم

تاریخ ارسال : شنبه, 07 تیر,1404 نویسنده : فائضه غفارحدادی تهران
کاش نمی‌اومدم

پسرم گفت: «کاش نمی‌اومدم.»

چیزی نگفتم. داخل تراکم و فشار جمعیت بودیم. اشک پسرکی که جلوی ما بود هم درآمد. مادرش بلند پرسید: «چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «کاش نمی‌اومدم. خیلی گرمه. مردم هل می‌دن.»

یکدفعه همه‌ی سرهای اطراف برگشتند سمت پسرک و تن‌ها عقب رفتند. جای کوچکی برایش باز شد. یکی بطری آبش را داد. یکی گفت: «دمت گرم که اومدی شیرمرد کوچک!» آن یکی گفت: «باید قوی باشی. اینجوری می‌خوای با اسرائیل بجنگی؟»

پسرک اشک‌هایش را پاک کرد. آب را باز کرد و چند قلپ ازش خورد.

 از پسرم پرسیدم: «تو هم آب می‌خوری؟»

 گفت: «نه من قوی‌ام. تحمل می‌کنم.»


فائضه غفارحدادی

شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار


برچسب ها :