۷۱ روز است و هنوز آرامش از شکافی در دیوار خستگی به ما خیره شده است؛ شهدا را میرباید و بازماندگان را در خندقی از خستگی اسیر میگذارد. خیابانها اینجا آغشته به بوی خوناند، پیادهروها شکننده و ویران، آسمان غرق در اندوهی عمیق، و هوا آنقدر خسته است که به سختی اکسیژن را حمل میکند.
در کابوسی عمیق گرفتار شدهایم و هنوز از آن بیدار نشدهایم. بیدلیل و با دلیل میگرییم. اشکها خودبهخود میریزند، چون قادر به توقف نیستند. دیروز دوبار گریستم و سپس با حیرت از خود پرسیدم: «برای چه کسی میگریم؟»
برای خودم؟ برای خانوادهام؟ یا برای دوستانم که جان باختند؟ برای پسرخالههایم که زودتر از ما رفتند؟ یا برای پسرعموهایم که در خانهای محصور ماندهاند؟
برای اجساد همسایگانمان زیر آوار؟ یا برای بهترین دوستم که با صدایی لرزان از ترس با من صحبت میکند و نمیداند کجا باید برود؟ کجا خانوادهاش را پنهان کند؟ او با صدایی خاموش به من میگوید: «مادرم نمیتواند راه برود، کجا باید فرارش بدهم؟» برای چه کسی بگریم؟ ها؟ برای گرسنگیای که شکم کودکان را میخورد؟ یا برای چهرههای رهگذران که با خستگیای سنگین پوشیده شده است؟ برای خونی که در خیابانها جاری است؟ یا برای شهری که خانهها و نشانههایش را از دست داده است؟
برای زخمیای که بدون درمان خونریزی میکند؟ یا برای صحنههای وداع جانسوز؛ برای مادری که تنها فرزندش را از دست داده است؟ یا برای نوزادی که بیخانواده تنها مانده است؟ برای خانوادهای که کاملاً محو شده است؟ یا برای مردی که جلوی چشمان خانوادهاش زیر تانک له شد... جلوی چشمان دنیا؟
اینجا کسی که زنده است، میمیرد؛ و کسی که میمیرد، زنده میماند. کابوس ادامه دارد. تمام مناطق پر از هیاهوست؛ تمام خانهها غرق در غماند؛ و تمام ذهنها آشفتهاند و از خود میپرسند: چگونه این اتفاق میافتد؟ در قرن بیستویکم؟ جلوی چشم جهانیان؟
خانوادههایی که بدون هیچ گناهی خونشان ریخته میشود، انفجارهایی که پایانی ندارند، تکههای بدن کودکان در هر گوشهای، اجسادی سوخته، پوسیده، بیهویت... چگونه این اتفاق میافتد؟ چگونه؟
محمد عوض
جمعه | ۲۵ آذر ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/85
ترجمه: علی مینای