چهار شنبه, 11 تیر,1404

کلاس جنگ خیارفروش...

تاریخ ارسال : سه شنبه, 03 تیر,1404 نویسنده : سید محمد نبوی کاشان
کلاس جنگ خیارفروش...

- چند روزی هست نیومدی خیار بخریا! حواسم بهت هست. حالا اسرائیل حمله کرده که کرده، تو نباید خیار بخری؟ چند کیلو بریزم؟ اِ اِ اِ اصلا حواسم نبود. چرا مشکی پوشیدی؟ 


از اردیبهشت تا هر موقع خیار برداشت کند با یک پراید مشکی درب و داغان که آئینه طرف شاگردش افتاده و چراغ راهنماهای عقبش خالی‌ست، می‌آید سرِ خیابان و پاکت پاکت خیار به خلق الله می‌فروشد. از آن آدم‌های داش‌مشتی با کلی تتو روی دست و بازوهایش که بعد از اینکه خیارها را وزن کرد نیم کیلو سالادی اشانتیون می‌گذارد رویش. 

خم شده بود و با دوتا دستش خیارها را از پاکت خیاری بر می‌داشت و می.ریخت توی نایلونی که دست من بود.

- مشکی پوش عزای دوستمم. چند روز پیش شهیدش کردند...


همانطوری که خم بود نگاهش را سمت من چرخاند و خیارهایی که توی دستش بود را برگرداند توی پاکت، کمرش را صاف کرد و گفت: «این آشغال ترسو جنگ کردنم بلد نیست. اگه مردی از همون قبرستونی که هستی موشک بنداز ببینیم می‌تونی بزنی یا نه. جنگ یعنی از این‌ور دنیا موشک بزنی بره اون‌ور دنیا، تازه قبلش هم بهت بگن که قراره کجاتو بزنم. فک کرده با این اسباب‌بازیها (منظورش ریزپرنده‌ها بود) آدم بکشه اسمش جنگه؟ خدا رحمت کنه دوستت رو. تو هم برو مشکیت رو دربیار. دوره جنگِ با صدام هر کی شهید می‌شد مشکی نمی‌پوشیدن.»


سید محمد نبوی 

جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان #کاشان


برچسب ها :