چند وقت پیش، دوستم داشت از رئیس همسرش شکایت میکرد. میگفت با اینکه همسرش مسئول دفتر است و غیبتش خیلی توی چشم رئیس، در تمام بیست روزی که به خاطر کمرش خانهنشین شده بود رئیس یک عیادت خشک و خالی هم نیامد، چه برسد به اینکه کمکی بکند!
چند هفتهی بعد یکی از اقوام ما در روستا فوت کرد. صبح اول وقت خودم را برای خاکسپاری به روستا رساندم. جنازهی پیرمرد هنوز در سردخانه بود. مردم تازه داشتند توی مسجد روستا جمع میشدند. من هم به طرف مسجد راه افتادم. سرم را که بلند کردم چشمهایم گرد شد! ۴-۵ عاقله مرد با لباس سپاه صبح به آن زودی توی روستا راه افتاده بودند و به طرف مسجد میرفتند. از مسوولین سپاه خمین بودند.
عصر ماجرا قشنگتر شد. سردار عمومهدی، فرمانده کل سپاه پاسداران استان مرکزی با یک پیغام ویژه خودش را به مراسم رسانده بود: نامهی سردار سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای تسلیت به بازماندگان.
پیام تسلیت سردار سلامی را مجری مراسم پشت میکروفون خواند. مردم هاج و واج مانده بودند که مگر پیرمرد چه نسبتی با سردار داشته است؟
پرس و جو کردم. معلوم شد یکی از فرزندان پیرمرد روستایی در دفتر سردار سلامی کارهای خدماتی انجام میدهد. سردار، صبح و بعدازظهر مسئولین رده بالایش را برای تسلیت به این نیروی خدماتی بسیج کرده بود.
یاد حرف دوستم افتادم و حسرت خوردم که کاش رئیس همسر او هم کمی شبیه سردار بود.
حالا باید بگویم: کمی شبیه شهید...
فروغ السادات سیدی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
رسام؛ روایتسرای استان مرکزی
ble.ir/Rasam_markazi