کولهاش نظرم را جلب کرد. خودش یک منبر کامل بود. رفتم سراغش.
دانشجوی مامایی بود و راهی زیارت اربعین.
- چی شد که این جمله رو نوشتی و این پیکسلا رو زدی روی کولهات؟
شروع کرد به توضیح دادن: «خب اربعین واقعاً یه فرصت بینظیر و خیلی عالیه برای همفکری و تبادل نظر. اما از اونجایی که نمیشه با همه آدمهای مسیر همکلام شد، به ذهنم رسید جملهای روی کولهام بنویسم و از این طریق با بقیه زائرا صحبت کرده باشم و پیامم رو بهشون رسونده باشم.»
- چی شد که به این جمله رسیدی؟
- راستش موارد خیلی زیادی تو ذهنم بود. اینکه راجع به حجاب بنویسم یا راجع به ضرورت امر به معروف و نهی از منکر. راجع به اسراف نکردن خوراکیها بنویسم یا نریختن آشغال توی مسیر، عکس شهدای اخیر رو بزنم و عکس رهبری و خیلی چیزای دیگه! همه توی سرم دور میخوردن. اما مگه کوله چقدر جا داشت برای این همه دغدغههای من؟
با خواهرم مشورت کردم. اونم مثل خودم دغدغهمنده، چند تا متن برام نوشت و فرستاد. منم از بینشون این رو انتخاب کردم. چون بنظرم خیلی قابل تأمل و زیر بنای خیلی از مسائل بود. براش پسزمینه انتخاب کردم و خودم طراحیش کردم و دادم برای چاپ و لمینت.
بعد هم بهجای عکس رهبر، پیکسل دانشجوی پیرو خط رهبری رو که از قبل داشتم، نصب کردم.
و برای یادآوری فاجعهای که توی غزه داره اتفاق میافته، پیکسل پرچم فلسطین رو بصورت جاکلیدی از زیپ کولهام آویزون کردم.
حرفهایش توی ذهنم حک میشد و با خودم فکر میکردم واقعاً یک کولهی ساده چقدر میتواند نقش یک رسانهی غولآسا را بازی کند، اگر بخواهیم!
سکوت کرده بودم و از این همه زمانشناسی دختر جوان ایرانی لذت میبردم که جملهی کاریاش را گفت!
- از اونجایی که آقا شب عاشورا به حاج محمود گفتن ای ایران بخون، با خودم فکر کردم خوب به طریق اولی حتماً توی راهپیمایی اربعین هم لازمه که پرچم کشورمون هم به چشم بیاد. این شد که رفتم این پرچم رو خریدم و توی جیب کولهام گذاشتم تا پرچم کشورمون هم اینجا بالا باشه.
فاطمه صیادنژاد
یکشنبه | ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز
روایت خوزستان
ble.ir/revayatekouzestan