گاهی دستش خسته میشد اما به ثانیه نرسیده دوباره دستش علم میشد. اصرار داشت همه عکس را ببینند. پدر پرچم ایران را روی دوشش انداخته بود. از نگاههای گاه و بیگاهش میشد فهمید از همجواری با دخترش لذت میبرد. میگفت «شهدا جونشون رو به خاطر فردای من دادن خجالت میکشم به خاطر درد دستم رو پایین بیاورم...»
زینت خسروی
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار