شنبه, 22 آذر,1404

گلایه2

تاریخ ارسال : یکشنبه, 16 آذر,1404 نویسنده : حمیده صفرزاده قم
گلایه2

با این‌که شب‌های جمکران حال‌وهوای دیگری دارند، اما قرار شد شبِ شهادت حضرت فاطمه‌الزهرا سلام‌الله‌علیها در حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها باشیم و فردا صبح به جمکران برویم. عصر به قم رسیدیم. از اقامتگاهمان تا حرم حدود یک ربع پیاده‌روی بود و تصمیم گرفتیم پیاده برویم.

از ورودی خواهران که گذشتم، سر بلند کردم ببینم از کدام صحن وارد می‌شویم تا مسیر برگشتمان را به خاطر بسپارم.

صحن امام رضا علیه‌السلام.

انگار زیارت امام رضا(ع) نصیبم شده بود.

«السلام علیک یا علی بن موسی‌الرضا المرتضی» گفتم و وارد شدیم. همان لحظه دوباره در دلم زمزمه کردم: حضرت مادر… شرمنده‌ام. کاش همان زیر لب هم گله نمی‌کردم.

...

چند وقتی بود زمزمه‌ی استقبال از پیکر شهدا در دهه‌ی فاطمیه را می‌شنیدم و آن‌قدر برنامه‌ریزی کرده بودم که خودم را به هر کجا که می‌شد برسانم. مدرسه‌ی پسرم هم اعلام کرده بود که صبحِ یکشنبه مراسم استقبال از شهید گمنام دارد و من لحظه‌شماری می‌کردم؛ اما هرچه تلاش کردم نشد که در هیچ‌کدام از مراسم‌ها حاضر شوم. اما خیالم جمع بود که دوشنبه، هیئت خودمان میزبان شهدای گمنام است.

عکس‌ها و کلیپ‌ها را که می‌دیدم، آهِ حسرت دلم را می‌سوزاند.

یکشنبه هم مجبور شدم برای کاری به تهران بروم و بعدش دوباره قم. هربار که یادم می‌آمد، در دلم می‌گفتم:

خدایا… آن‌جا که نشد بروم، مدرسه هم نشد. دوشنبه هم هیئت خودمان میزبان شهید است و من نیستم…

هر بار که می‌خواستم مراسم‌های تهران را جست‌وجو کنم، کلاً مسیر ذهنم عوض می‌شد و یادم می‌رفت و حسرت همچنان در دلم می‌ماند.

تا این‌که رسیدیم قم. اذان مغرب که گفتند، برای نماز وارد شبستان شدیم. اواسط سخنرانیِ حاج‌آقای پناهیان بود که همسرم تماس گرفت و گفت: «ایتا را نگاه کن.»

صفحه را باز کردم… عکس تابوتِ مطهرِ چند شهید گمنام، گوشه‌ای از صحنِ شبستانِ حرم بود. باورم نمی‌شد. از جا بلند شدم تا خودم با چشم‌های خودم ببینم.

دیدم…

و باز هم شرمنده شدم.

شرمندهٔ حضرتِ مادر.

حمیده صفرزاده؛ قم

یک‌شنبه | ۲ آذر ۱۴۰۴ | گیلان رشت


دانلود فایل گلایه2


برچسب ها :