شنبه, 17 خرداد,1404

یدالله مع الجماعة

تاریخ ارسال : پنجشنبه, 15 خرداد,1404 نویسنده : حمیده کاظمی مکه
یدالله مع الجماعة

تقریبا از پارسال بود که عضو گروه‌های حج شدم و حاجی‌ها را دنبال می‌کردم. خرداد ۱۴۰۳ یک شب یکی نوشت: "۱۲ شب می‌خوایم بریم بیت‌الله هر کی میاد بیاد". با این جمله‌اش یک دل سیر گریه کردم. دلم لک زده بود برای رفتن به خانه خدا. هر شب با چشم گریان دلم می‌رفت طواف. فکرش را نمی‌کردم به سال نکشیده موعد قرار خودمان هر شب ساعت ۱۲، طواف باشد. توی کاروانی اسمم را بنویسم که کار هر شب‌ش این باشد، آن هم دسته جمعی. آدم‌های کاروان یکی از دیگری عاشق‌ترند. مدیرش که رسما مجنون است. دار المجانین راه انداخته. یک شب توی راه بیت‌الله، تو اتوبوس هم، یکی داشت می‌خواند. یکی دیگر جواب می‌داد. بقیه هم‌خوانی می‌کردند. توی طواف همیشه دعای مجیر می‌خوانیم. مدیرمان، حاج حمید می‌خواند و بقیه تکرار می‌کنند. همه می‌گوییم سبحانک یا مجیر. شاید همه‌ی جمله‌های دعا را نشنویم اما "اجرنا من النار یا مجیر"ش را همه می‌گوییم.‌ به رکن حجر که می‌رسیم بلند شهادت می‌دهیم. به یکتایی خدا، به رسالت پیامبر(ص)، به ولایت علی(ع) و به عصمت فاطمه(س). چقدر می‌چسبد وقتی طنین اسم علی(ع) تنها خانه زادِ بیت‌الله می‌پیچد توی مسجدالحرام. سرها می‌چرخد سمت مجنونین. همه زیر لب تکرار می‌کنند علی ولی الله، فاطمه عصمة الله. حتی آن‌هایی که توی کاروان ما نیستند هم می‌گویند.

از دو روز مانده به ایام تشریق اتوبوس‌های ایرانی ترددشان ممنوع شد ولی شب دوم، بیشتر از ۱۱۰ نفر از کاروان ۱۷۰ نفره‌ی ما آمدند برای طواف. انگار منع تردد، عطش‌ها را برای چرخیدن دور خانه‌ی خدا بیشتر کرده بود. شاید این کار را کرده بودند تا حجاج این دو روز استراحت کنند و اعمالشان را با توان بیشتری انجام دهند، ولی خستگی خجالت کشید از این حرکت جمعی. طواف آن شب حسابی چسبید. دور پنجم، دعای مجیر که تمام شد، رفتیم سراغ جوشن کبیر. رسیدیم به بند یا رب البیت الحرام. یا رب الشهر الحرام. یا رب الرکن و المقام. دلم مثل چینی ترک خورده بند بند شد. به این فکر کردم که توی شب‌های قدر چطور وقتی به این فراز رسیدیم دوام بیاورم. زیر لب گفتم: اللهم الرزقنا حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام... از کریم که نباید کم خواست؛ برای او کاری ندارد جور کردن هرساله‌ی حج...

الآن که این چیزها را می‌نویسم توی اتوبوسیم، در حال حرکت به سمت عرفات. دلمان را سپردیم به امام رضا و از زیر پرچمش ردمان کردند. حاج حمید گفت "می‌خونم" و شروع کرد: 

ای صفای قلب زارم هر چه دارم از تو دارم،

تا قیامت ای رضا جان سر ز خاکت بر ندارم،

منم خاک درت، غلام و نوکرت، مران از در مرا، به جان مادرت...

نگاه مهربان امام‌رضا کاروان را راهی کرد. آقایون شب به ما ملحق می‌شوند. میگویند الحج عرفه. دلم شور می‌زند یک کم. یک جوری بین خوف و رجاست. چادرها از دور پیدایند. از خدا می‌خواهم به برکت نفس‌های دست‌جمعی که توی سرزمین وحی کشیدیم، طواف‌هایی که رفتیم، روضه‌هایی که گرفتیم، اشک‌هایی که ریختیم و ناله‌هایی که زدیم، حتی یک نفر از جمع‌مان را هم محروم نکند؛ از برکات این روزها و شب‌هایش. همه‌مان حضور امام حی را حس کنیم؛ برای فرجش دعا کنیم و با ظهورش طعم حیات طیبه را بچشیم. الهی آمین.


حمیده کاظمی

ble.ir/jostarestan

چهارشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ |#عربستان #مکه


برچسب ها :