ماندن مرد توی خانه بد چیزی است. مخصوصا اگر حضورش طولانی بشود. اگر بیکار هم باشد، همه تنشهای محتمل را دو برابر کن!
اما حالا جنگ است. جنگ نامردی که به مردها نقش محافظتیشان را نمیدهد هیچ، کارکرد معمولیشان را هم میگیرد: سرکار رفتن.
شوهرم یکشنبه رفت اداره اما راهش ندادند. بسیج و مسجد هم دستورالعملی برای گشت و تشکیل گروه مردمی نداشت. از طرفی خوشحال بودم که کنارمان هست اما دیدن کلافگیاش برایم عذاب بود، چون میدانستم هالک زشت بیحوصلگی و خشم، توی کالبد این کلافهگی است.
توی گروهها پر بود از مطالب «خانه ماندن با بچهها» اما کسی از پروتکل خانه ماندن با مردهایی که مدام گوشه پرده را با صدای هر پدافند کنار میزنند و توی آسمان چشم میگردانند، حرف نمیزد.
سه روز در برنامههای تلویزیون و کانالهای خبری زندگی کرد. شوهرم روی سکوهای معذب استادیوم جنگ، محدود بود به فریاد و تحلیل و تماشا. تا اینکه پخش زنده بخاطر بمبگذاری با اختلال مواجه شد. کمی کانالها را گرداند. همهچیز در پخش بهم ریخته بود. اخبار ساعت ۲۱ برای اولین بار در تاریخ حیات جمهوری اسلامی پخش نشد. با قیافه مردهایی که تیم محبوبشان باخته، تلویزیون را خاموش کرد. دوبار در طول روز خوابید، کاری که جزو عادتش نبود. انگار که مریض شده باشد.
امروز خبر احتمال حمله سایبری و الکترونیکی آمد. چیزی که قرار است انفجار پیجرهای لبنانی پیشش اتفاقی ساده باشد! خاموش شدن گوشی و سیل خبرهای لحظهای و بیانتهایش، به فشار روانی این روزها اضافه میکرد.
شوهرم را میدیدم که بزرگترین و شخصیترین و متعلقترین چیزش را دزدیدهاند: روایتش را!
آخرین شعاعهای سرخ خورشید هم از سر کوچه نیمه خالیمان جمع شد. وقتی تلاوت آیات آخر سوره فتح، به صدق الله العلی العظیم رسید، شوهرم ایستاد. پنجره را تا انتها باز کرد. من داشتم چادر نماز جلابیبم را میپوشیدم. به بچهها گفت چراغها را خاموش کنند و پرده را تا آخر کنار زد. دست راست را کنار گوش گرفت و صدایش توی کوچه پیچید: «الله اکبرُ اللهُ اکبر»
یک طنین بلند و محکم مردانه. بچهها زیرصدای او شروع کردند به اذان گفتن.تا همه بدانند ما هنوز هستیم. ما هنوز صدایی برای رساندن روایت معتبر خودمان داریم. شوهرم داشت از ما و روایت ما محافظت میکرد.
سمانه بهگام
ble.ir/callmeplz
چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران