مسافرمان از راه رسیده. از لبنان و از تشییع پیکر سید مقاومت.
دست میبرد توی کولهاش و چیزی درمیآورد و میگیرد جلوی چشمانم.
یک پارچه زرد و یک تکه سنگ میان دو دستش جا گرفتهاند. برایم سوغات آورده.
پارچه زرد را آرام باز میکنم، پرچم حزبالله است. میگوید «متبرکش کردم به سید»
به صورتم میکشمش و آهسته میگذارمش روی چشمانم. چیزی درونم فرو میریزد و بغض راه گلویم را میبندد.
نگاهم میچرخد سمت سنگ که میان دستانم جا گرفته.
آرام میگوید: «اینم یادگار مقتل»...
خانه انگار بوی عطر گرفته
عطر او
چیزی شبیه عطر سیب...
راحله دهقانپور
ble.ir/elalhossein
شنبه | ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ | #تهران