از پرستارها شنیدم که واحد مددکاری آمار گمشدهها را دارد...
دو سه ساعتی از انفجار گذشته بود...
در ساختمان صدایی بلند نبود...
به درازی صف نگاه کردم...
پرستارها را در راهروی بیمارستان جمع کرده بود...
جا نبود بایستم...