از ماشین که پیاده میشویم تعداد زیادی زن و مرد میبینیم...
جمع پراکندگیها
ساعت دو بعدازظهر است که هواپیما روی باند فرودگاه دمشق مینشیند...
با آقای محمد و خانوادهاش میرویم زیارت حضرت رقیه (س)...
مادربزرگ عاصم، قلیان به دست میآید...
پتپتای آخرش است...