
برای عروس
مخصوصا وقتی میدیدیم مادر هنوز هم گاهی روی نگینهای انگشتر متوقف میشود و لبخندی نامحسوس گوشه لبش مینشیند.وقتی بازهم بزرگتر شدم، یعنی آنقدری که بتوانم تنها بروم کربلا...
مشاهده »
روایت موکب مشهدیها
از اینکه هیچ چیز از ایران نیاوردند؛ و هر چه هست همینجا تهیه میکنند و دیگ و گاز امانت گرفتهاند. میگوید: خرید از سوریه موجب رونق کاسبی بازار زینبیه میشود.
مشاهده »
اجازه
بعد مامانم برای تولدم برایم گوشواره هدیه گرفت و من فقط گوشوارهام را دوست داشتم چون هدیه بود. بعد که شنیدم میشود طلا هدیه داد به جبههی مقاومت، دنبال موقعیت بودم که بدمشان.
مشاهده »
قسم... قسم به روشنایی امید
امروز سه شنبه. نیمه پاییز سال سوم قرن جدید، ساکنِ مدارِ خورشید آهنگ، شدید و تکهای از وجود من همراه شما به آن بیکران گره خورد؛ جایی پانصد کیلومتر بالاتر از آسمانِ ابریِ امروز.
مشاهده »
هوا سرد است...
مادرها و دختران جوان دلسوزانه از کودکان غزه گفتند و از توصیه رهبر جانمان. دانه دانهای که میبافتند زیر لب ذکر صلوات و... میگفتند مثل تسبیح و دانههایش.
مشاهده »