
هدیهی امام رضا (ع)
چند روز بعد از سفر یه شب خواب دیدم شخصی که برام معلوم بود امام رضا (ع) هست بهم گفت تو باردار میشی و فرزندت دختر. اسمش رو معصومه بذار...
مشاهده »
میشه اجازه بدین؟
نزدیک اذان بود. وضو گرفتم و رفتم. بینوبت رفتم توی اتاق دکتر و حالم را شرح دادم. با خونسردی گفت: برو...
مشاهده »
روایت چایخانه - ۱
کمی جا خوردم. شاید سؤال بیجایی بهنظر میرسید. گفتم شاید میخواهند برایم پیراهنی تهیه کنند و یا شاید...
مشاهده »
روایت چایخانه - ۲
محسن برنامهریزی سفر را به عهده گرفت و بلیط رفت و برگشت قطار برای همه خرید و همه با هم مُشرّف شدیم به آستان مقدس حضرت علیبنموسیالرضا (علیه السلام) ...
مشاهده »
روایت چایخانه - ۳
بازار روبوسی و دیدار داغ بود و من هم «دکتر سعید سلیمانپور» را همانجا یافتم و جویای دیگر همراهمان شدم که گفت بهخاطر مشغلۀ کاری، برنامهاش جور نشد بیاید.
مشاهده »
روایت چایخانه - ۴
دو پیشانی چایخانه، یک برای خانمها و دیگری برای آقایان در نظر گرفته شده بود. یکطرف جای شستن استکانها بود و در کنارش جایی برای آبکشی استکانها و نعلبکیها.
مشاهده »