
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۹
آشنایی با دکترمحمد، باعث شده که با چند تا پزشک مثل خودش آشنا شوم. دیروز با یکیشان قرار گذاشتم برای گفتگو؛ خودش یک کافهی مثلا امن را پیشنهاد داد.......
مشاهده »
سلام فرمانده
در فضای عمومی اقامتگاه خانوادههای شهدای مقاومت هر کسی مشغول کاری بود. هفت هشتتا بچه شهید دورم جمع شده بودند که ازشان سوال بپرسم و برایم حرف بزنند! چی باید میپرسیدم!.....
مشاهده »
بیروت، ایستاده در غبار – ۳۸ (نشیبِ بیفراز!)
به چهرهاش نمیخورد ۴۸ ساله باشد؛ زیادی جوان مانده. توی دانشگاهِ اصفهان، تخصص جراحی استخوان و مفاصل گرفته. از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۶ اصفهان بوده. و البته تجربهاش از حضور در ایران، قدیمیتر از این حرفهاست. متولد لبنان است اما خاطرات کودکی و نوجوانیش، مالِ قم است. -وقتی ما رسیدیم ایران، تازه خرمشهر آزاد شده بود........
مشاهده »
نور روایت
بحث داغ است و هر کس نظری میدهد. هر چند جنگ چهره زنانه ندارد،اما در پس پردهاش همیشه زنها نقش آفرین بودهاند. از تحلیل گرفته تا ترغیب مردان به مبارزه و پشتیبانی رزمندگان با رساندن غذا و نان و لباس به جبهههای نبرد......
مشاهده »
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۷
دکتر محمد، نصفهشب پیام داد که فردا قبل ظهر باید برود تشییع یکی از دوستهاش؛ ضاحیه. قبل ظهر قرار داشتیم. گفتم خب باشد؛ عصر همدیگر را میبینیم. صبح دوباره پیام داد که بعدِ تشییع میخواهم بروم مطبم را توی ضاحیه خالی کنم. گفتم خب باشد؛ اصلا من هم میآیم تشییع.......
مشاهده »
چهرهی زنانه جنگ - ۳
سرخ و سفید میشوم. دستهایم عرق کرده. حبیبی؛ رضا، معلومه که چی میگی؟ با صدای بلندی نهیبش میزنم. - آخه من با سهتا بچه کجا برم؟ بدون تو هیچجا نمیرم! یا تو میآیی یا من نمیرم! چرا اصلا میخوای بمونی؟.....
مشاهده »