
ضیافتگاه - ۷
نزدیکیهای حرم ساکن میشویم. شُقهای در کوچه پس کوچههای زینبیه. توی بازار، بین دکانهای عطر و بدلیجات و شیرینی و لباس. وسط بوی عطر عربی، نان زعتر زده، فلافل داغ، و نان تازه از تنور درآمده. اینجا به واحد آپارتمانی میگویند شُقه. شقه ما چسبیده به شقه صاحب ملک است. .....
مشاهده »
خبر
وقت اذان است. آمدیم بین نازحین. دونفرشان گرم صحبتند که ناگهان یکیشان سرخ میشود و میزند زیر گریه... گریه سوگ در نگاه اول پیداست. حسبناالله و نعم الوکیل... تند تند صفحه تلفنش را بالا و پایین میکند و شانههایش میلرزد...
مشاهده »
خواهرانهای با طعم لبنان
وصفش را قبلا خیلی شنیده بودم، از اینکه توی کار خیر است و خیریه دارد. هر جا نیاز به کمک باشد سریع خودش رو میرساند و مامان ۴تا بچه است. خیلی دوست داشتم ببینمش، ولی قسمت نشده بود.......
مشاهده »
برایت نامی سراغ ندارم - ۵ (انفجار وهمی)
شیعیان لبنانی با همه پرستیژ و کلاسی که برای خودشان قائلند در مقابل ایرانیها تواضع و محبت خاصی دارند. مدل دوست داشتنشان هم اینجوری است که اگر هر جا صدای ایرانی جماعت را بشنوند بیپروا با نگاه دنبالش میکنند. انگار منتظرند حرف جدیدی بشنوند. .......
مشاهده »
برای خودم متاسفم
اصلا برایم قابل درک نبود. مدام با خودم تکرار میکردم که چگونه دلش آمد این کار را کند. قرار بود هرکس از بچهها درصدی از حقوقش را برای کمک به مردم فلسطین بدهد. از آنجایی که هیچوقت خرجم با دخلم نمیخواند پیام را نادیده گرفتم......
مشاهده »
نذر سفرههای عزیزجون
بچه که بودیم جمعهها عزیزجون غذا که میپخت میگفت نذری هست و هر جمعه به نیت، ائمه اطهار و پیامبران عزیزمان بود... یکی از اسمهای شهدای کربلا را هم میگفت......
مشاهده »