شنبه, 28 تیر,1404
جستجوی پیشرفته
جمعه, 03 اسفند,1403

یکشنبه

هر چه پلک‌هایم را می‌بندم تا از یکشنبه نخوانم، از یکشنبه نَشونم، از یکشنبه نبینم. نمی‌شود.شد همان که نباید درونم می‌شد. غمم زنده شد.این را قبلا هم شنیده بودم که غم سرد نمی‌شود. چه کسی گفته غم با گذشت زمان سرد می‌شود؟

مشاهده »
جمعه, 03 اسفند,1403

ما و سید

مسابقه روایت‌نویسی با موضوع سید حسن نصرالله

مشاهده »
پنجشنبه, 02 اسفند,1403

نیروی تک‌آور

چه دود غلیظی! انگار ده تا تانک‌ یکجا آتش گرفت و همه به سرفه افتادیم. از سر بالایی گذشتیم و افتادیم تو دامنه پت و پهن‌. همان موقع دوباره با فوگاز، چپ و راست شدیم.زیر گوشم شنیدم دور و بری‌ها یاد زن‌ها و بچه‌های غزه افتادند. گریه‌شان گرفت. زدند پشت دستشان و آه کشیدند.

مشاهده »
چهار شنبه, 01 اسفند,1403

آفریقایی تشویق شدیم!

گذشت و شد صبح روز برنامه که خواب ماندیم. آخرین نفری بودیم که رسیدیم مسجد. همه نشسته بودند و سرود را تمرین می‌کردند. به حلما کمک کردم وضو بگیرد و برود توی مسجد. سپردمش به معلم و برگشتم. دم ورودی مسجد روحانی را دیدم که از ماشین پیاده شد. چهره اش برایم آشنا بود اما...

مشاهده »
سه شنبه, 30 بهمن,1403

سلبریتیِ سبزوار

سخت است هر روز یک گاری چوبی را که چرخ‌هایش هم چوبی‌ست را آن همه راه بکشی، بیاری تا وسط شهر. اگر یک عده نگویند این‌ها جوان‌های روغن زردی‌اند، نه روغن نباتی؛ باید عرض کنم می‌گفت: «اون زمان نون جو هم نبود. روغن زرد و کره پیشکش.»

مشاهده »
سه شنبه, 30 بهمن,1403

دوکوهه - ۱

یکهو چیزی شبیه منور طرف راست دشت منفجر و همه جا را روشن کرد. دخترها خواستند جیغ و هورا بکشند، داد زدم: «بهتره بگید الله اکبر.»

مشاهده »