
وداع با شهیده
نشسته بودم توی مترو، زن دستفروش داشت لوازم آرایش میفروخت. تبلیغ میکرد. خانوم خوشگلا، نمیخواین خوشگلتر بشید؟! به دور و برم نگاه کردم. رنگینکمان بودند انگار. صورتکهایی که دیگر جایی برای نقاشی جدید نداشت. زن میگفت فلان چیز ضدآب است، ۲۴ساعته. ..
مشاهده »
همسرنوشتی - ۱
پِتپِتای آخرش است و بِلیک بِلیک میزند. گوشیام را میگویم. ۱۰ درصد بیشتر شارژ ندارد. سوریه اینگونه است؛ روزانه، در زمانی نامشخص، ۲ ساعتی کهرباء (برق) میآید، سُکسُکی میکند و میرود! به پیشنهاد سرتیممان، برای شارژ گوشی، سری به فُندُق (هتل) نزدیک اسکان میزنیم. قرار و توصیهی ایشان است چند روز اول، فقط فضا را زیر نظر بگیریم و وارد گفتگو نشویم. اما تو اگر گوش شنوایی دیدی، سلامش را برسان...
مشاهده »
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۴
من جاسوس بودم؛ جاسوسِ اسرائیل. آن روز که آن عامل موساد آمد سراغم که بروم توی دم و دستگاهشان، هنوز پشت لبم درست و حسابی سبز نشده بود. قبول نکردم. دوباره آمد. سهباره آمد. چهارباره آمد. بالاخره قبول کردم. اصلِ اصلش برادرم را میخواستند. برادرم، از فرماندهان حزبالله بود. خب، هرکس خربزه میخورد باید پای لرزش هم بنشیند دیگر!.....
مشاهده »
مزایده
مرد آمده و انگشتر خانمش را برای اهدا به جبهه مقاومت آورده. میگوید این انگشتر خانمم هست که با شما هماهنگ کرده و گفته بیاورم اینجا. تحویل گرفتیم و گفتیم خدا قبول کند......
مشاهده »
صواریخ دیش دیش
شب با محمد برکات که خیلی بدش میآمد صدایش کنیم آقای برکات و آقای رحیمی رفتیم برای خریدن سیمکارت. جلو در مغازه پسر بچه تکیدهای که به زور ده سالی داشت جلومان سبز شد. با تکرار فلوس فلوسش فهمیدم پول میخواهد. گفتم: «ماکووووو فلوووس؟؟».....
مشاهده »
برایت نامی سراغ ندارم - ۱(سواره)
ساعت یازده و نیم ظهر به وقت تهران هواپیمای شرکت اجنحة الشام از باند فرودگاه امام کنده شد. دیگر هیچ راه پس و پیشی نداشتیم. قدم گذاشته بودیم توی مسیری که همه چیزش در هالهای از ابهام بود. سفر به کشوری که هنوز نتوانسته بود از زیر بار عوارض ناشی از جنگ قد راست کند. زیرساختهای شهریاش منهدم شده و مردمش تا خرتناق توی مشکلات فرو رفته بودند.......
مشاهده »