
یک داغ دل بس است برای قبیلهای!
دوسه هفتهای صبح تا شب توی هتل لاله و بین مجروحان لبنانی ماجرای پیجر میچرخیدیم. تیم ایرانی خیلی با انگیزه و پرتلاش کار میکرد. اوضاع به هم ریختهبود...
مشاهده »
هر موشکی اسمی داشت
زینب دوست لبنانیام میگفت موشکها که به آسمان لبنان میرسید هر شب سعدة الموسوي مادر شهید عدنان مهدی به زحمت از پلهها بالا میآمد و نفس نفس زنان خودش را به بالای پشت بام میرساند...
مشاهده »
پناهگاه
خود من وقتی دلم آشوب میشود میروم توی گروههای مجازیام. از دوستهای تهرانی خبر میگیرم. سعیده از زندگی جاری زیر صدای پدافند و موشک میگوید...
مشاهده »
رشد درد دارد
برایشان از روحیهی زنهای لبنانی گفته بودم که میان جنگ بلدند زندگی کنند. از لحظاتی گفتم که لبنانیها برگشته بودند به شهرهایشان و روی تل خرابههای خانهها ایستاده بودند و با صدای بلند میگفتند:«راجعین منتصرین...»
مشاهده »
قهوهخانه شیرخدا
این چند روز که تهران خلوت شده او همچنان با صلابت باز است و مشتریهایش گرچه کمتر شدهاند اما اینبار به جای دیدن فوتبال از تلویزیون پیگیری اخبار جنگ هستند...
مشاهده »
وقتِ پیکاره!
اگه از خون میترسین یا مشکلی دارین حتما بگین! چون ممکنه هر جایی اعزام بشین...
مشاهده »