دوشنبه, 03 دی,1403

دکترها مستاصل از نبود امکانات و عموی بچه که پیرمرد دنیا دیده‌ای بود به من می‌گفت زنده نمی‌ماند... بچه‌مان از گرسنگی از دست رفت.

یکشنبه, 02 دی,1403

ادر، دخترش را در این وضعیت دید. سراسیمه چادرش را سر کرد. بدون انکه ساق دست و جوراب و روسری بپوشد.او را بغل کرد و بدون کفش در خیابان دوید...

یکشنبه, 02 دی,1403

اگر خودش نگفته بود تپل است من جسارت نمی‌کردم...

یکشنبه, 02 دی,1403

از ورودی بازار تا حرم ۵ دقیقه‌ای راه است، مسیری تقریبا تاریک که انتهایش به نوری تمام نشدنی می‌رسد. ورودی حرم که رسیدم...

یکشنبه, 02 دی,1403

اگر قرار است دولت لبنان خانه‌هایمان را تعمیر کند ما می‌پذیریم. اما اگر مقاومت می‌خواهد خانه‌هایمان را درست کند ما از خانه‌هایمان گذشتیم...

شنبه, 01 دی,1403

چند روزه هرچی از دستم میوفته یا بچه‌ها چیزی پرت می‌کنن بهم می‌ریزم. دلم برا اون دوتا جوون که با چه ذوفی هدیه بهش دادن سوخت. تازه دوزاریم افتاده بود. حق داشت، مدت‌ها بود دل ما سوخته بود.