چهار شنبه, 05 آذر,1404
جستجوی پیشرفته
دوشنبه, 19 آذر,1403

رقیه؛ مترجم افغان ساکن سوریه

این چند روز چندین‌بار پیگیرش بودم. از حال خودش و اخبار سوریه می‌پرسیدم. با پیام صبحش سوختم و سوختم. - دعا کن مرگ با عزت داشته باشیم. اسیر نشیم و به جاش شهید بشیم.

مشاهده »
دوشنبه, 19 آذر,1403

زل زدم به چشمانش...

یادم هست می‌گفتند حاجی شیشه عطری بود که با شهادتش، شکست و عطرش تکثیر شد. می‌گفتیم ما همه حاج قاسمیم... در این ۵ سالی که از شهادتش گذشت حاج قاسم بودیم؟صدایش دوباره نرم و پدرانه گفت: بازم نگران نباش دخترم!

مشاهده »
دوشنبه, 19 آذر,1403

عطر صابون بوی زعتر

ایرانی برای سوری‌ها یعنی حاج قاسم! یعنی مدافع حرم... و ما همین یکی دو هفته فهمیده‌ایم اعتبارمان بوی خون می‌دهد. چقدر زندگی به اعتبار خون آدم‌ها سخت است...

مشاهده »
دوشنبه, 19 آذر,1403

پرچم احرار

ديروز مجتبى تشييع شد و دوستانش به وصيتش عمل كردند...

مشاهده »
یکشنبه, 18 آذر,1403

به پناهگاه جبل الصبر خوش آمدید - ۸

من پرت شده‌ام توی همان چند روزی که کوچه به کوچه پا تند می‌کردم تا برسم به نماز ظهر سیده زینب... بروم از گیت رد شوم. طبق معمول شارژرم را تحویل امانات بدهم. شکراً حبیبتي از ته دلی تقدیم خانم سوریه‌ای پشت گیت کنم و اولین نگاهم را قفل کنم به رقص پرچم سیده زینب وسط ابرها.

مشاهده »
یکشنبه, 18 آذر,1403

جنگ به روستای ما آمد - ۱۶

شوهرم مدام زنگ می‌زد. خواهرشوهرهایم. جوابشان را نمی‌دادم. بچه‌ها دست من امانت بودند. چطور می‌گفتم که دنبال نان آمدم و بچه‌ها گرسنه رفتند؟ جواب پدر شهید فاطمه را چه می‌دادم؟ از تصور اینکه چشمم به خانه ویران بیفتد و جنازه‌های بچه‌ها را از زیر آوار بیرون بیاورند به خودم می‌لرزیدم...

مشاهده »