
شب دانشآموزها
توی اهواز هیچ کس روز ۱۳ را بدر نکرد و منتظر شب ماند. همه خودشان را برای نماز به مسجد جزایری رساندند. هم انقلابیها هم چپیها و هم ساواکیها! داغ شهدای قم تازه داشت سرد میشد که خبر شهادت تبریزیها خشم مردم را از رژیم بیشتر کرد.
مشاهده »
رهبر بیادعای سفر دلها
هوا سنگین بود، اتوبوس در جادهی اروند پیش میرفت و سکوتی بین بچهها افتاده بود. ناگهان علیآقا از جا بلند شد، چفیهاش را دور گردن انداخت، نگاهی به جمع انداخت و با صدایی محکم گفت: ...
مشاهده »
سیزده بدر در جبهه
امروز پل تدارکاتی ما را عراقیها دیده بودند و درست ۳۵ خمپاره پشت سر هم زدند، ولی از آن جایی که خدا خواست هیچکدام به هدف نخورد و همچنین خانه تدارکات ما را زدند بطوری که بچههای تدارکات آمدند در سنگرهای اجتماعی ما جمع شدند و ...
مشاهده »
نماز عشق
بعد عبور از گیت، تنها مشکلم نداشتن مهر بود. چفیه، سربند و عکس آقا را برداشتم، اما مهر را فراموش کردم. خدا خیر بدهد آن خانم عربی که کنارم نشسته؛ او چند مهر اضافه همراه داشت و جبران مافات کرد.
مشاهده »
بیاید زودتر بریم به غرفهها برسیم...
وارد جمعیت شدیم. دختربچههای کوچک که چادر سر کرده بودند، بیشتر از همه توجه من را جلب میکردند. پسرم جانبازی را دید و گفت: «مامان این آقا چرا اینجوری راه میره؟»
مشاهده »
نجات پرچم
برای بازی نجات پرچم حداقل شش بچه میخواستم. دست پسر بچههای چفیه به شانه را گرفتم: «بیاید بازی.» - نه خاله کار داریم. به چند نفر دیگر گفتم. قبول کردند. رفتم داخل غرفه. آه از نهادم درآمد. دختر لباس صورتی رفته بود...
مشاهده »