
جهادی برای همه
صبح یک روزی، خانومی به من پیام داد و گفت: من میخوام یه تیکه طلا اهدا کنم چیکار باید بکنم؟ بهش گفتم: تشریف بیارید دفتر هستم در خدمتتون. گفت: باشه من فردا میام. طرفهای غروب بود، دیدم پیام گذاشت برایم که: میشه آدرس خونهتون رو بدید که من همین امشب طلا رو براتون بیارم؟.........
مشاهده »
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز – ۹ (داستان عهد با لب شیرین دهنان)
سه تا از خانمهای خانواده که دوتایشان مادربزرگهای ایرانی و لبنانی هستند را میبرند بالا. نوبت به حاج آقا سرلک میرسد. جداگانه روی هر تابوت دست میگذارد و میکشد به قلبش. از خانواده شهید اجازه میگیرد و در میان فریادهای «هیهات من الذله» مثل همیشه سنگ تمام میگذارد:........
مشاهده »
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز – ۸ (تلاوت و تداعی تلخ پهپادی که پدر و مادر را برد!)
هنوز همهمه غالب است تا اینکه «آقا مهدی» فرزند بزرگ رضا و معصومه شهید میآید پشت بلندگو که قرآن آغازین مراسم مادر را خودش تلاوت کند! باید از نزدیک میدیدید آن حس و حال را. آواز بهشتی برآمده از شاخههای نخل سبز قرآن، هوای حرم را زیر و رو میکند. شانهها میلرزد؛ آقا مهدی با آن روح بزرگ، اما انگار در عالم دیگری است..........
مشاهده »
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز – ۷ (لبنان و ایران با هم فامیل میشوند!)
حالا دو مطهرِ «عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»، یکی در لباس چفیه فلسطینی و دیگری پرچمپوش ایرانی مینشینند آن بالا رو به ما که: «زمین چه قدر حقیر است، آی خاکیها!» سر ساعت ۱۰:۳۰، «مهدی» و «مهتدی» همراه پدربزرگ و یک خانم لبنانی که شاید عمهشان باشد میروند روی جایگاهی که خیلی ظرفیت ندارد و برای همین هم اصرار میکنند جز خانواده شهید کسی بالا نباشد........
مشاهده »
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز – ۶ (چشم پر اشک زلف بر باد دادهها!)
بیش از همه، مردمان روشن قدیم، ایستاده یا نشسته مثل فرزند از دست دادهها دارند برای دختر دور از وطن شهرشان، پدری و مادری میکنند؛ حتی تک و توک، زلف بر باد دادههایی که از کنارمان رد میشوند هم با چشمان پر اشک به زمین خیره میمانند......
مشاهده »
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز – ۵ (غافلگیری جلوتر از جمعیت)
کاروان شهید راه میافتد. میگذرد کاروان، روی گل ارغوان قافله سالار آن، سرو شهید جوان... پا تند میکنم؛ بیخبر از آنکه قدری جلوتر از جمعیت قرار است غافلگیر شوم. خانواده شهید کرباسی که این روزها بارها عکسشان را در رسانهها دیدهام،........
مشاهده »- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
- 6
- 7
- 8
- 9
- 10
- 11
- 12
- 13
- 14
- 15
- 16
- 17
- 18
- 19
- 20
- 21
- 22
- 23
- 24
- 25
- 26
- 27
- 28
- 29
- 30
- 31
- 32
- 33
- 34
- 35
- 36
- 37
- 38
- 39
- 40
- 41
- 42
- 43
- 44
- 45
- 46
- 47
- 48
- 49
- 50
- 51
- 52
- 53
- 54
- 55
- 56
- 57
- 58
- 59
- 60
- 61
- 62
- 63
- 64
- 65
- 66
- 67
- 68
- 69
- 70
- 71
- 72
- 73
- 74
- 75
- 76
- 77
- 78
- 79
- 80
- 81
- 82
- 83
- 84
- 85
- 86
- 87
- 88
- 89
- 90
- 91
- 92
- 93
- 94
- 95
- 96
- 97
- 98
- 99
- 100
- 101
- 102
- 103
- 104
- 105
- 106
- 107
- 108
- 109
- 110
- 111
- 112
- 113
- 114
- 115
- 116
- 117
- 118
- 119
- 120
- 121
- 122
- 123
- 124
- 125
- 126
- 127
- 128
- 129
- 130
- 131
- 132
- 133
- 134
- 135
- 136
- 137
- 138
- 139
- 140
- 141
- 142
- 143
- 144
- 145
- 146
- 147
- 148
- 149
- 150
- 151
- 152
- 153
- 154
- 155
- 156
- 157
- 158
- 159
- 160
- 161
- 162
- 163
- 164
- 165
- 166
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- .
- 192
- 193
- 194
- 195
- 196