چهار شنبه, 05 آذر,1404
جستجوی پیشرفته
سه شنبه, 13 آذر,1403

از لبنان برایم بگو... - ۱

فاطمه‌معصومه کمک مادرش شیرینی و بشقاب آورد و من که در خیالاتم فکر می‌کردم فارسی بلد نیست فقط به او لبخند زدم و به برکت آموخته‌هایم از اربعین گفتم شکرا!

مشاهده »
دوشنبه, 12 آذر,1403

یک کار فرهنگی تمیز

صداهایی از سید پخش می‌شد که عرشی بود. فرازهایی از دعای کمیل، شرح ادعیه، تفسیر آیات خاص جهاد و امثال آن به‌گونه‌ای بود که انسان حاضر در آن، بوی عوالم دیگر را حس می‌کرد.

مشاهده »
دوشنبه, 12 آذر,1403

جنگ به روستای ما آمده بود - ۱۰

جنگ که شدید شد یک عده رفتند سوریه یک عده هم عراق. شنیدم نخست وزیر عراق دستور داد به جای کلمه "آواره" از "مهمانان عراق" استفاده کنند. مردم را هم با احترام در نجف و کربلاء اسکان دادند...

مشاهده »
دوشنبه, 12 آذر,1403

امان از غم سیّد

پس و پیش مغازه‌اش و حتی طبقات بالایی دکانش، یا موشک خورده و یا با موج انفجاری تخریب شده بود. از مقاومت می‌گفت و از این‌که این‌جا را دوباره می‌سازیم. از این می‌گفت که این خیابان نزدیک مجمع سیدالشهداء در محرم امسال به طرز عجیبی شلوغ بوده و پر از موکب

مشاهده »
دوشنبه, 12 آذر,1403

هنیئاً لک...

پدر کمی با فاصله از مزار پسر ایستاده بود و دوستان و آشنایان به او تسلیت می‌گفتند. ترجیع‌بند و اول جمله‌ی آن‌ها یک چیز بود: هنیئاً لک! ترجمه‌ی خودمانی‌اش می‌شود خوش به حالت و خوشا به سعادتت!

مشاهده »
دوشنبه, 12 آذر,1403

نصرالله، آغوش باز کن - ۵

تصمیم گرفته بود در سوریه کار جهادی کند. مترجم ایرانی‌ها بوده و حالا فراتر از مترجم، عزیزِ جان من است. خیلی زود دلبسته‌اش شدم. برایم خواهر، برایم مونس شد.

مشاهده »