چهار شنبه, 11 تیر,1404
جستجوی پیشرفته
سه شنبه, 08 آبان,1403

می‌خواهم که چراغ راه زندگی ام باشی

به نام خدای شهیدان که فرمود: شهید، بی مرگ است. باید درباره‌ات بیشتر بدانم تا بتوانم بر این صفحه نگارش چیزی را حک کنم که بیانگر احساسم به تو باشد. گروه‌ها و خبرگزاری‌ها را لحظه به لحظه جستجو می‌کنم تا شاید نشانی بیشتری از تو دریافت کنم. ......

مشاهده »
سه شنبه, 08 آبان,1403

عِقد ثریا

پیازهای سرخ‌شده‌ی آش را کنار گذاشتم و رفتم توی اتاق، پیش عمه ثریا. عمه کنار صندوق قدیمی‌اش نشسته بود و سعی داشت قفلش را با کلیدهایی که داشت باز کند. گفتم: عمه ثریا چرا می‌خوای صندوق رو باز کنی؟ چیزی لازم داری؟ عمه ثریا که مشغول این کلید و آن کلید بود گفت: آره عمه جان، بیا کمک کن من چشمام خوب نمی‌بینه. ....

مشاهده »
سه شنبه, 08 آبان,1403

ننه عزیز

نزدیک روستای پدریم بودم. مادرم برای چندمین‌بار زنگ زد. می‌دانستم می‌خواهد بگوید رانندگی می‌کنی احتیاط کن، ولی اگر جواب نمی‌دادم بیشتر دلشوره می‌گرفت. راستش را بخواهید بیشتر خودم دلشوره داشتم. نمی‌دانستم کجا و چه چیزی باعث دلشوره‌ام شده بود......

مشاهده »
سه شنبه, 08 آبان,1403

ضیافت‌گاه - ۷

نزدیکی‌های حرم ساکن می‌شویم. شُقه‌ای در کوچه پس کوچه‌های زینبیه. توی بازار، بین دکان‌های عطر و بدلیجات و شیرینی و لباس. وسط بوی عطر عربی، نان زعتر زده، فلافل داغ، و نان تازه از تنور درآمده. اینجا به واحد آپارتمانی می‌گویند شُقه. شقه ما چسبیده به شقه صاحب ملک است. .....

مشاهده »