چهار شنبه, 05 آذر,1404
جستجوی پیشرفته
دوشنبه, 05 آذر,1403

قبول است بی‌بی؟

با دو فرزندش گوشه مصلای حرم حضرت رقیه به گفت‌وگو نشسته بود. خجالت کشیدم نزدیک شوم. هرچند احساس می‌کردم نیاز دارم به تلنگر کلامش...

مشاهده »
دوشنبه, 05 آذر,1403

بیروت، ایستاده در غبار - ۵۴

فرزندانم! هم‌سرم! خانواده‌ام! بدانید که من در اندیشه‌ی آنم و می‌کوشم که مصاحب و هم‌نشین امام خمینی باشم اما دشواری‌های زندگی ظاهری دنیا، عکسِ آن را سبب شد.اما روح و جان من خمینی است...

مشاهده »
یکشنبه, 04 آذر,1403

جنگ به روستای ما آمده بود - ۲

فقط بوی دود بود و دود. بعضی از آواره‌های سوری را می‌دیدم که حالا دوباره آواره شده بودند. ماشین هم نداشتند و نمی‌دانم چطور می‌خواستند از روستا بیرون بروند. در را که بستم زیر لب با خانه خداحافظی کردم. باز پشیمان شدم. سرم را تکانی دادم و گفتم: به زودی برمی‌گردیم.

مشاهده »
یکشنبه, 04 آذر,1403

برایت نامی سراغ ندارم - ۱۵

قدیسه بیگم سال‌هاست که از اهالی شمال زینبیه است. با پسر عمه‌اش عروسی کرده. آن روزها کوثرعلی طلبه جوانی بود و برای آموزش قرآن به بچه‌های دائیش می‌آمد خانه‌شان. به چشم‌های قدیسه بیگم خیلی آدم‌حسابی آمد. توی خانواده، مردها هیچکدام ریش نمی‌گذاشتند الا کوثرعلی.

مشاهده »
یکشنبه, 04 آذر,1403

ضیافت‌گاه - ۵

از ماشین که پیاده می‌شویم تعداد زیادی زن و مرد می‌بینیم...

مشاهده »