چهار شنبه, 05 آذر,1404
جستجوی پیشرفته
شنبه, 26 آبان,1403

برایت نامی سراغ ندارم - ۱۳

«من از همان روزی که موشک خورد توی خانه‌مان و چشم‌هام تاریک شد حس کردم صبور شدم. حس کردم خدا بهم یه نیروئی داده که اگر چشم‌هام بودن اون نیرو رو‌ نداشتم» من محاسبه اینجایش را نکرده بودم...

مشاهده »
شنبه, 26 آبان,1403

بیروت، ایستاده در غبار - ۴۷

ضحی علاوه بر تحصیل در دانش‌گاه، ته و توی هرچه ورکشاپ در حوزه علوم تربیتی بوده را درآورده. اهل مطالعه است و حساب فیش‌برداری‌هاش از کتاب‌های تربیتی از دستش در رفته.

مشاهده »
شنبه, 26 آبان,1403

بیروت، ایستاده در غبار - ۴۶

همین امروز که با خانم لنا حرف می‌زدم، دو نفر از شاگردهاش شهید شده‌اند. می‌پرسم از شهادت کدام‌یکی‌شان بیش‌تر متاثر شدید؟ اسم حسین مازن را می‌برد و می‌گوید این جوان برایم با بقیه فرق داشت؛ خلق و خوش متفاوت بود؛ خیلی انقلابی بود و زیادی فعال.

مشاهده »
جمعه, 25 آبان,1403

ضیافت‌گاه - ۱۲

عصرها که پسرها از مدرسه برمی‌گشتند، فلاسک چای و تخمه و پفک برمی‌داشتند و می‌رفتند لب مرز. تفریحشان اذیت کردن اسرائیلی‌ها بود. تخمه می‌شکستند و سربازهای اسرائیلی را نگاه می‌کردند.

مشاهده »
جمعه, 25 آبان,1403

چهره‌ی زنانه جنگ - ۵

برات یه وصیت‌نامه هم نوشتم، توش پُرِ حرف‌های زیباست. به ابراهیم هم زنگ بزن، بگو بابات گفته از آلمان برگرد، وقتِ جنگه، الان نیاد، کی می‌خواد بیاد؟!

مشاهده »