یکشنبه, 20 آبان,1403

مادرها و دختران جوان دلسوزانه از کودکان غزه گفتند و از توصیه رهبر جانمان. دانه دانه‌ای که می‌بافتند زیر لب ذکر صلوات و... می‌گفتند مثل تسبیح و دانه‌هایش.

یکشنبه, 20 آبان,1403

همه‌ی این‌ها از ۲۰۱۱ شروع شد. هنوز که هنوز است، آثار جنگ بر پیکره‌‌ی شهر باقی مانده. تصورش را هم نمی‌کردم که اینقدر شهر زیر و رو شده باشد. حالا سوریه با این اوضاعش میزبان مهاجرین لبنانی شده.

یکشنبه, 20 آبان,1403

شام یک غذای لبنانی است. برخلاف برخی از آشپزخانه‌ها که قیمه عراقی و قورمه سبزی درست می‌کنند، این آشپزخانه غذای لبنانی طبخ می‌کند.

یکشنبه, 20 آبان,1403

زندگی هِی سخت‌تر می‌شد و وقتی برای جبران و خرید چیزهایی که فروخته بودم نبود. بعد تولد پسرم، همسرم برایم چندتا النگو، هدیه خرید. همیشه می‌گفت: «برات زیادش می‌کنم.»

یکشنبه, 20 آبان,1403

در را که به رویمان باز می‌کنند استقبال گرمی می‌شویم. گویی با یک قاعده فطری سال‌هاست همدیگر را می‌شناسیم. با چای و پولکی‌های اصفهان که کاممان را تلخ و شیرین می‌کنیم، یاد خوف و رجا و جبهه حق و باطلی می‌افتم که اگر تلاشی برای پیروزی نداشته باشیم...

شنبه, 19 آبان,1403

تمام طول مصاحبه را با بغض حرف می‌زند. زینب را می‌گویم. یک ساعت و نیم، کلید رنگ و رورفته اتاقشان در طبقه‌ای از ساختمان را توی دست می‌چرخاند، هی بغضش را...