
نسل سلام فرمانده
آخر مسیر راهپیمایی درست روبروی فرمانداری، دیدمش، پسربچهای با بلوز کرم رنگ و شلوار زغالی، که فکر کنم پنجم ششم بود، چهرهاش به دل مینشست صورت تپلش خواستنی ترش کرده بود، داشت بادکنک میفروخت. بادکنک رنگی رنگی که بهم بافته شده بودند.
مشاهده »
سحری روز قدس
به قابلمه سر زدم که ببینم پلو دم کشیده یا نه؛ یاد مقلوبه افتادم. یعنی چند روزی بود در ذهنم رفتوآمد داشت و دوست داشتم امتحانش کنم. انگشت نمدارم را که به دیواره قابلمه زدم و جیلیزویلیز دیگ درآمد فهمیدم وقتش شده و زیر دیگ را خاموش کردم.
مشاهده »
همه در کنارِ هم
در دستِ کودکان عکسِ پرچم فلسطین تکان میخورد. ناگهان به مدت چند دقیقه صدا قطع میشود و هنگامِ وصل شدنش آقایی پشت میکروفون میگوید: «عکس و فیلم تهیه کنین از این جمعیت تا رسانههای دروغگو ببینن حماسه این مردم رو!»
مشاهده »
علی العهد
نگاهی به جمعیت کردم. ما تقریباً جزو نفرات اول راهپیمایی بودیم. تعدادی سرباز، با پلاکاردی بزرگ در دست، با شور و هیجان، شعارهای پشت بلندگو را تکرار میکردند؛ طوری که آدم یادش میرفت الان ماه رمضان است و ممکن است تا غروب، برای جرعهای آب، تشنه بماند.
مشاهده »
سردار قدس امسال کیست؟
رهبر معظم انقلاب میکروفون در دست، ایستاده. مطلبی میگفتند. قبل از اینکه صدای تلویزیون بلند شود در حالی که ظرف میوه دستم بود و به سمت آشپزخانه میرفتم از ذهنم گذشت، این نوع میکروفن ساده بدون لوگو، بدون مستمع، دیواری که سفید بود...
مشاهده »
عروسکها و آدمها
رنگ قرمز آوردند و باند تا بچهها را گریم کنند به شکل کودکان زخمی غزه. رنگ سرخ نشست روی پیشانی دخترم. لحظهای واقعی تصورش کردم و هراسی دلم را چنگ زد.
مشاهده »