چهار شنبه, 05 آذر,1404
جستجوی پیشرفته
پنجشنبه, 17 آبان,1403

دختری از ایران

ساعت حدود هشت شب بود. آخرین ظرف کلاسِ دختران نوجوان ناربلا را همراه با فاطمه جان شستیم. بقیه بچه‌ها رفته بودند. وسایلم را جمع‌و‌جور کردم. با خواهرم عارفه در رواق امام خمینی قرار داشتم، برای شرکت در مراسم شهیده کرباسی. هرچه بالا و پایین کردم دیدم به حرم نمی‌رسم.‌ نماز مغرب را همان جا خواندم. با دوستان و همکاران خداحافظی کردم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم.‌ ......

مشاهده »
پنجشنبه, 17 آبان,1403

رشت طلایی

چند روزیست جشنواره همدلی طلایی در شهر همیشه قهرمان رشت، اردو زده. رزق اول صبح امروزم دعوت شدن به این مجلس نورانی بود. همه به محض ورود به کانون بسیج رشت با استقبال گرم پاگشا می‌شدند. داخل راهروی کانون میزهایی تدارک دیده شده بود. قسمتی آقایان و قسمتی هم برای مادران و زنان مهرورز همیشه در میدان........

مشاهده »
پنجشنبه, 17 آبان,1403

می‌انداختیم؛ نه ترشی را، بلکه لرزه بر اندام استکبار

روایتی از تلاش زنان اصفهانی در پشتیبانی از جبهه‌ی مقاومت

مشاهده »
پنجشنبه, 17 آبان,1403

شناسنامهٔ روایت

یک روایت از جنبه گزارشی و خبری، عناصری دارد؛ چه؟ چرا؟ چگونه؟ .....

مشاهده »
پنجشنبه, 17 آبان,1403

چرا چیزی نمی‌گی؟!

به دخترم گفتم: «مامانی! انگشترِ سرویسِ طلایی که مادرجون اینا برای به دنیا اومدنت هدیه داده بودن رو تقدیم جبهه‌ی مقاومت می‌کنی؟!؟!» پاسخ داد: «همه‌شو تقدیم می‌کنم!» سکوت کردم!.....

مشاهده »
پنجشنبه, 17 آبان,1403

آقا

‌کتابی را که سفارش داده ‌بودم تحویل گرفتم. از زیبایی جلد و بوی خوب ورق‌هایش حالم عوض شد. هزینه‌اش را هنوز پرداخت نکرده بودم. دوستم بود که توزیع می‌کرد و بعد از گرفتن کتاب پریدم سمت گوشی. به راحله پیام دادم: «راحله‌ جون شماره کارت بده.» جوابی که فرستاد چهار شاخم را بلند کرد: «لطفا بریز برا آقا».......

مشاهده »