چهار شنبه, 05 آذر,1404
جستجوی پیشرفته
پنجشنبه, 17 آبان,1403

بیروت، ایستاده در غبار - ۴۴

اسمش را که می‌پرسم می‌گوید "لَنا" و برای این که به‌تر بفهمم اضافه می‌کند:"القدس لَنا!" ۵۶ ساله است و اهل یکی از روستاهای دور و برِ نبطیه. خاطرات کودکی و نوجوانی خانم لنا، با جنگ آمیخته است. شش‌هفت‌ساله بوده که توی خانه از پدرش درباره سیدموسی می‌شنود. می‌شنود که سیدموسی، اعتصاب را در مسجدی در بیروت رها کرده و رفته دیرالاحمر که از کشتارِ مسیحیان جلوگیری کند. .....

مشاهده »
چهار شنبه, 16 آبان,1403

خاطره خانم شریعتمدار از عیادت مجروحان حادثه پیجر!

این روایت‌ها رو ما قبل از این فقط توی روضه‌ها، توی حماسه‌های کربلا شنیده بودیم اما حالا...

مشاهده »
چهار شنبه, 16 آبان,1403

شور مقاومت

وقتی گل‌کلم‌ها و کرفس‌ها داخل شیشه رفتند، سرکه و آب نمک روی آن‌ها ریختیم. درب شیشه را محکم کردیم و یک گوشه‌ی تاریک و خنک به ترتیب و کنار هم چیدیمشان. حالا که کار آماده‌سازی تمام شده بود؛ باید درباره‌ی فروش آن‌ها تصمیم می‌گرفتیم........

مشاهده »
چهار شنبه, 16 آبان,1403

ضیافت‌گاه - ۱۰

شب‌ها آدم‌ها توی سرم راه می‌روند. می‌نشینند جلوی رویم و حرف می‌زنند. چشم‌هایشان، نگاه‌شان، کلام‌شان، همه یک چیز می‌گوید. شب‌ها آدم‌ها توی سرم راه می‌روند و فارسی و عربی را در هم می‌گویند. می‌خندند، گریه می‌کنند، انگشت اشاره‌شان را بالا می‌آورند، برافروخته می‌شوند و دست آخر محکم می‌گویند: "قطعا سننتصر." طوری می‌گویند که برایت وحی منزل می‌شود و ناخودآگاه زیر لب تکرارش می‌کنی. ....

مشاهده »
چهار شنبه, 16 آبان,1403

سنگ فیروزه

سرویس طلایی که با سنگ فیروزه زیبایی تزیین شده بود، را دستش گرفته بود و به سمت میز اهدا می‌رفت، خواست تحویلش دهد که حاج‌آقایی با بلند کردن دستش، داد زد: خانم‌ها برای اینکه شلوغ نشه، و طلاهاتون گم نشه تو شلوغی، لطفا تو صف وایستید...

مشاهده »
چهار شنبه, 16 آبان,1403

بیروت، ایستاده در غبار – ۴۳ (برسد به دست ابراهیم حاتمی‌کیا!)

توی چند تا نوشته‌ی اخیر، بخشی از قصه‌ی زندگیِ دکترهادی یاسین و پدر و پدربزرگش را نوشته‌ام و ضمن این چند خط می‌خواهم یک نقطه از فرامتنِ گفتگو با خانواده‌ی یاسین را بگویم. شیخ کاظم یاسین، بخش زیادی از عمرش را گذاشته پای ثبت قصه‌های واقعی شهدای مقاومت........

مشاهده »