شنبه, 15 شهریور,1404
جستجوی پیشرفته
دوشنبه, 07 آبان,1403

برای خودم متاسفم

اصلا برایم قابل درک نبود. مدام با خودم تکرار می‌کردم که چگونه دلش آمد این کار را کند. قرار بود هرکس از بچه‌ها درصدی از حقوقش را برای کمک به مردم فلسطین بدهد. از آنجایی که هیچوقت خرجم با دخلم نمی‌خواند پیام را نادیده گرفتم......

مشاهده »
دوشنبه, 07 آبان,1403

نذر سفره‌های عزیزجون

بچه که بودیم جمعه‌ها عزیزجون غذا که می‌پخت می‌گفت نذری هست و هر جمعه به نیت، ائمه اطهار و پیامبران عزیزمان بود... یکی از اسم‌های شهدای کربلا را هم می‌گفت......

مشاهده »
دوشنبه, 07 آبان,1403

هم‌سرنوشتی - ۳

با آقای محمد و خانواده‌اش می‌رویم زیارت حضرت رقیه(س). تمام مسیر، در، دیوار و بازار برایم تازگی دارد‌. در ویترین اکثر مغازه‌ها، عکس سید حسن نصرالله به چشم می‌خورد. در راه به خانه‌ای می‌رسم که ورودی خانه‌اش اسم شهید مدافع مدنی‌شان؛ الشهید البطل حسن شراره را نوشته است. شهدای جنگ سوریه، قصه‌های عجیب غریبی دارند. ......

مشاهده »
دوشنبه, 07 آبان,1403

آغوش داغداران

ساعت از سه گذشته بود، که خبر رسمی شهادت سید آمد، نگرانی به داغ بدل شد و قلب همه‌مان را سوزاند. با مترو از ایستگاه مفتح به سمت ایستگاه ولیعصر (عج) راه افتادم. تجمع در میدان فلسطین بود. ......

مشاهده »
دوشنبه, 07 آبان,1403

هم‌سرنوشتی - ۲

مادربزرگ عاصم، اَرکیلَه(قلیان) به دست و با لبخند می‌آید کنارم می‌نشیند. قبل از اینکه پُکی بر اَرکیلَه‌اش بزند، تعارف می‌کند. شُکرا، شُکرا می‌گویم. به خیر می‌گذرد. روز دوم سفر است و هنوز دودی نشده‌ام، تا آخر چه شود، الله اعلم......

مشاهده »
یکشنبه, 06 آبان,1403

برایت نامی سراغ ندارم - ۴ (جمع پراکندگی‌ها)

جمعه عصر با ماشین محمد رفتیم دمشق زیارت حضرت رقیه(س). می‌گفت ما از بچگی مقلد سید القائدیم. این چند روز بین حرف‌هایش بارها این را شنیده بودم و اینکه دائما برای سلامتی آقا دعا می‌کرد. محمد از همه جای مسیری که داشتیم می‌رفتیم خاطره داشت از ابتدای حرکتمان از زینبیه و میدان حجیره و ساختمان‌هایی که در تیررس مسلحین عین آبکش سوراخ شده بود تا جاده‌ی منتهی به دمشق. ......

مشاهده »