
تشییع شهدای پدافند اهواز
آب توی دهانم خشک شده بود و داشتم به کلمه کلیدی "نمیدانم" فکر میکردم و مواظب بودم حرفی از ما نکشد.
مشاهده »
ما در اشکهایمان غرق نمیشویم
«بابات مثل شیر رفت. پهلوون بود. سرتو بلند بگیر. گریه نکنی ها» خودش بغض میکند اما ادامه میدهد: «پدرت داوطلبانه رفت. مثل یک شیر دو شب اونجا بود. نلرزید...»
مشاهده »
پدیدهای به نام حاجعلی
گاهی دست میچرخاند در خیمه کربلا و موکبداری میکند. حالا باز آبگردان را برداشته و شربت میسازد و میریزد در تانکری که همیشه برای زائران اربعین پرش میکرده ...
مشاهده »
بوی خاک بارانخورده
ظرفیت مصلی تکمیل است حتی ظرفیت حیاطش، حتی خیابانهای اطرافش هم. دست بچهها را میگیرم و کالسکه را هل میدهم به طرف سایهی چند درخت...
مشاهده »
همسایه واحد کناری
از آغاز جنگ هردوی ما خانههایمان را خالی نکردهایم. این را از صدای خندههای دورهمی عصرشان که از دیوار نازک میانمان عبورمیکند، میفهمم...
مشاهده »
ایما هَمو مَردُمیم
در دل جمعیت رفتم و همقدم با مردمی شدم که با هر قدم، بنای مبارزه را با آن رژیم جعلی مستحکمتر میکردند...
مشاهده »