
خاطرات غزّه ویرانشده
به دلیل فلسطینی بودنمان و اینکه جوان و بدون خانواده بودیم، ما را به سالن انتظار بزرگی بردند و اجازه خروج نداشتیم. اینجا به آن «سالن اخراجیها» میگفتند...
مشاهده »
حاج رضا!
آرزوها داشت برایم. چند ماهی نگذشته حاج خانم خودش به خواستگاریام آمد! دل بابا روشن شد برایم جشن گرفت و خوشحال شد...
مشاهده »
اثر ابراهیم!
بچههای رضوان، یک شب صوتهایی را که توی واتسآپ برایشان فرستاده بود برایم پلی میکردند. مثل یک آوای مقدس، صدای ابراهیم را نگه داشته بودند و مگر چه میگفت؟ یکشنبه سرم شلوغ است، برای تتو دوشنبه ساعت فلان بیا!
مشاهده »
شبکه چندقلوها
اولین بار در چهارماهگی بچهها فهمیدم ما یک شبکهایم. شبکهای از مادران و پدران دوقلو و چندقلو. آن شب با کالسکه دوقلویی توی پیادهرو میرفتیم تا
مشاهده »
اسپرسو با اسم رمز یوریکا
آقا سید روحالله گفته بود «...مبادا خدای نخواسته این شیر گاو نباشد و مبتلا بشود به شیرِ گاو ایران!»
مشاهده »
هرگز نخواهم بخشید کسانی را که دیدند، شنیدند، مشاهده کردند و سکوت کردند...
روزهای سخت و طاقتفرسایی بود و حملات هوایی بسیار شدید بودند. شاهد صحنهها و لحظاتی بودم که حتی در ترسناکترین فیلمها تصورش را هم نمیکردم...
مشاهده »