
دوشنبه, 09 تیر,1404
سختیهای دستهجمعی
دایی نمیتوانست جوابِ "الان چطوری؟" مرا بدهد. آنقدر سرفه کرد که صدای اُفتادن گوشی روی سنگهای کف بیمارستان را شنیدم و تلفن قطع شد.
مشاهده »
دوشنبه, 09 تیر,1404
گل کاشتید!
همه این صدا و لرزش را حس کردهاند، ترسیدهاند و فرار کردهاند جز ما که دنبالِ تِرالی غذا بودیم تا لقمهها را بچینیم رویِ این تخت روان و به دست مسافرها برسانیم.
مشاهده »
دوشنبه, 09 تیر,1404
جنگ آدم را نترس میکند
دیروز شایعه شده بود که اسراییل تهدید کرده که مساجد رو میزنه. علی هم با دوستش، امین، شب رو موندن مسجد...
مشاهده »
دوشنبه, 09 تیر,1404
معلمِ آرامش
"مامان! دوست دارم فقط زمانی به سفر بروم که ایرانم در آرامش باشد".
مشاهده »
دوشنبه, 09 تیر,1404
دستانم یخ کرد و سرم گِزگِز...
زمین زیر پایم لرزید؛ صدایی که تا بحال هیچوقت نشنیده بودم، نمیدانم بمب بود یا موشک اما هر چه که بود خیلی نزدیک بود، انگار بغل گوشم منفجر شده بود...
مشاهده »
دوشنبه, 09 تیر,1404
مامِ وطن
تندتند گروهها و کانالها را چک میکنم. شک و شبهه است کجا را زدهاند. کسی نمیداند دود و صدا و تکانها از پرتاب موشک بوده یا ریز پرنده.
مشاهده »