
خیلی آقایی بابایی
لحظهای که به هوش آمدم در یک پیکان بودم. کسی به من میگفت: نخواب! اسمت چیه؟ نباید بخوابی! و من گفتم: بابایی... و خوابیدم
مشاهده »
قطع ارتباطات در غزه در زمان جنگ...
صدای موشکها مانند طوفانی سهمگین بر جانم نشست و در افکارم جرقه زد که "جنگ آغاز شده است"...
مشاهده »
غزه... در وصف خستگی
دوست عزیزش را روی شانههایش حمل میکند و به سمت گور دستهجمعی میبرد. خستهها کنار هم صف میکشند، گرسنه و ناتوان...
مشاهده »
تصمیمی کوچک، رزقی بزرگ
مگه نه این که کاری که برای رضای خدا باشه و توش اخلاص داشته باشی تاثیرش رو میذاره؟ راستش در این یک سال گذشته سیم دلم به شهید هنوز وصل نشده بود...
مشاهده »
میرزاقاسمی برای حاجقاسم
در سوریه در شهر بوکمال بودم همه مرا «ابو حسن» صدا میزدند، یک روز خبر دادند حاجقاسم میخواهد بیاید اینجا، ما از خوشحالی سر از پا نمیشناختیم...
مشاهده »
فلافل آوارگان در غزه...
غذای آوارگان بسته به محل اقامتشان متفاوت است، اما معمولاً شامل کنسروهای لوبیا، نخود، عدس و گوشت لانچون است؛ یا چیزهایی که از خیابان تهیه میشود...
مشاهده »