
شنبه, 15 دی,1403
بیست قبضه، بدون مهمات!
حسرت اینکه اگر یک ساعت دیگر مانده بودیم گلزار، الان جزو شهدا بودیم هم بیشتر نشتر میزد به جانم...
مشاهده »
شنبه, 15 دی,1403
تقویمی که از قبل پُر شده بود...
زد توی سرش و افتاد روی زمین، قسم خورد که خودم گذاشتمش توی آمبولانس. از این لحظه دیگر دلم ریخت. زنگ میزدم بهش؛ یا اشغال بود یا جواب نمیداد. چندبار زنگ زدم، فایده نداشت. این زنگها فقط نگرانیم را بیشتر میکرد...
مشاهده »
جمعه, 14 دی,1403
رقیقالقلبترین انسان معاصر
روایت آخرین شب زندگی دنیایی حاجقاسم سلیمانی- ۱۲ دی ۱۳۹۸ که کاش هیچوقت خورشید روز سیزدهمش طلوع نمیکرد…
مشاهده »
جمعه, 14 دی,1403
دی سرد نیست
با دو دست محکم به سرم کوبیدم و به پهنای صورت اشک بود که جاری میشد.بچهها از صدای گریهی من بیدار شدند...
مشاهده »