
شروع پایان
عکس شهدای روستا به ردیف، مجلس را زیباتر کرده بود. چشمم افتاد به نام مسجد: "علی بن ابی طالب (ع)" نام مولا علی روی کاشیهای براق آبی رنگ...
مشاهده »
از غدیر تا قیام
بچهها که هنوز خواب بودند، با عجله چادرم را سرم کردم و گوشیام را برداشتم تا بروم منزل یکی از دوستان، برای پختن طعام عید غدیر...
مشاهده »
شما چطور؟
اما فرماندهان و مقامات ارشد شما کجا هستند؟ توی کدام تونل و سوراخ زیرزمینی خود را مخفی کردند. زیر سقف آهنی کدام پناهگاه، جا گرفتند.
مشاهده »
رخداد جنگ و اتفاق تغییر اولویتها!
همه انگار بسیار باشتاب عرصه را خالی کرده بودند تا من بمانم و شرایط جدید. لابد ناخودآگاهم یک نقطهعطف اساسی را تشخیص داده بود و بناگزیر تغییراتی را بهنفع این شرایط انجام داده بود...
مشاهده »
شهر صبور
تعداد بچهها توی صفها زیاد است و موقع خطبه و نماز هم صدایشان پسزمینهی صدای بلندگوهاست.بعد از نماز راهپیمایی شروع میشود.
مشاهده »
یه چشم بود دیگه
صداها دوباره زیاد میشود، خودش را در بغلم جا میدهد و دستم را محکم فشار میدهد. - من جنگ رو دوست ندارم، هیچ وقت فکر نمیکردم تو جنگ باشم.
مشاهده »