
احمقها اینجا ایران است...
خود من در سیل پلدختر دیدم دست خط زنی را که ۵۰ گرم چای و شاید ۱۰۰ گرمی نخود فرستاده و نوشته بود ببخشید بیشتر از این در خانه نداشتم!
مشاهده »
کَلگ
من از حیوان درندهی اسرائیل و بیرحمیاش نسبت به همه حرف میزدم که برایش نظامی و غیرنظامی فرقی ندارد. به آسمان تهران برسد، مثل غزه و لبنان میشویم.
مشاهده »
نان کپک زده
نمیدونن شهدای ما توی جنگ با نون بربری میجنگیدن؟ تازه شهید چمران نون کپک زده هم خورده تو جنگ. چقدر اینا خنگن مامان...
مشاهده »
الان جای عزاداری نبود...
صبح که شد، بلند شدیم؛ الان جای عزاداری نبود. قرار نبود که عیدمان را عزا کنیم. خیمهها را بنا گذاشتیم، که یکی شربت می.داد و یکی برای بچهها بود که در آن نقاشی بکشند.
مشاهده »
غرفه بچههای بقیة الله
درحال حرف زدن بودم که صدای کودکانهای کنار گوشم پرسید: «شهید شدن یعنی چی؟» برگشتم پسر کوچک حدوداً ۶ سالهای بود، برادر بزرگترش که دو سه سالی بزرگتر بود گفت: «یعنی رفتن پیش خدا!»
مشاهده »
در سمت درست تاریخ ایستادهایم
سلام علیکم خداوند اجر شما و ما را بزرگ گرداند از حالتان ما را باخبر کنید... تسلیتهای گرم ما را بپذیرید
مشاهده »