
بچّهمحلها
سه شبه که همهی پایگاههای بسیج محلههای بندر از سر شب تا اذان صبح برای تأمین امنیت، ایست و بازرسی گذاشتن...
مشاهده »
مادر ضحی
پدرشان نظامی است، اینها هم باید می آمدند. دخترم میگوید زندگی ما برای این روزها آماده است با شش ماهههایمان با تمام هستیمان میآییم...
مشاهده »
جشن تکلیف
باید لباس صورتی دخترم را تنش میکردم تا دلش محکم بماند. باید مثل باباجان که روز تشییع دایی حسن لباس سفیدش را تنش کرد، لباس رنگیهایم را جدا میکردم...
مشاهده »
جمعهی خشم
آفتاب داغ مستقیم به فرق سرمان میخورد اما تاثیری در کم شدن فریادها نداشت: «مرگ بر منافق! ای لشکر صاحب زمان(عج) آماده باش! آماده باش!»
مشاهده »
یک پُرس غذای حماسی
معلوم بود برنجهایش را با خیبرخیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون دم داده بود و کبابهایش را با زمزمهی نصر من الله و فتح قریب باد زده بود.
مشاهده »
خبرنگار
هیچ وقت به مخیلهام هم خطور نمیکرد شغل من با شغل فرزند یکی از عالی رتبهترین فرماندهان نظامی کشور یکی باشد.
مشاهده »