شنبه, 20 اردیبهشت,1404
جستجوی پیشرفته
سه شنبه, 20 آذر,1403

قلبمان گرم شد

سمت چپ خیابان، طبقه دوم یک آپارتمان، دو خانم هم از بالا داشتند کاروان را نگاه می‌کردند. آدم‌های مختلفی بودند. و هر کدام در سکوت نظاره‌گر بودند. نمی‌دانم در دل‌هایشان چه می‌گذشت، حتماً حرف‌های مهمی برای گفتن داشتند.

مشاهده »
سه شنبه, 20 آذر,1403

در مرز سوریه

آن روزها پیش خودم گفتم: اگر محتوای وسایل یکی از ما مواد منفجره بود، چه؟! و بعد نتیجه گرفتم: این‌که حکومت سوریه با چنین ارتش فاسدی -که نتیجه حقوق ماهانه ۲۰-۳۰دلار است- و نداشتن زیرساخت‌های آب، برق و گاز، سرپا مانده، فقط به معجزه می‌ماند...

مشاهده »
دوشنبه, 19 آذر,1403

جنگ به روستای ما آمد - ۱۷

این فکر می‌کردم که چرا همیشه کسانی که بیشترین هزینه را در جنگ‌ها می‌دهند مثل کوه صبورند و آن‌هایی که صدای تیر هم به گوششان نرسیده است همیشه طلبکار؟ دوست ایرانی‌ام می‌گفت زمان جنگ ما هم همین‌طور بود.

مشاهده »
دوشنبه, 19 آذر,1403

رقیه؛ مترجم افغان ساکن سوریه

این چند روز چندین‌بار پیگیرش بودم. از حال خودش و اخبار سوریه می‌پرسیدم. با پیام صبحش سوختم و سوختم. - دعا کن مرگ با عزت داشته باشیم. اسیر نشیم و به جاش شهید بشیم.

مشاهده »
دوشنبه, 19 آذر,1403

زل زدم به چشمانش...

یادم هست می‌گفتند حاجی شیشه عطری بود که با شهادتش، شکست و عطرش تکثیر شد. می‌گفتیم ما همه حاج قاسمیم... در این ۵ سالی که از شهادتش گذشت حاج قاسم بودیم؟صدایش دوباره نرم و پدرانه گفت: بازم نگران نباش دخترم!

مشاهده »
دوشنبه, 19 آذر,1403

عطر صابون بوی زعتر

ایرانی برای سوری‌ها یعنی حاج قاسم! یعنی مدافع حرم... و ما همین یکی دو هفته فهمیده‌ایم اعتبارمان بوی خون می‌دهد. چقدر زندگی به اعتبار خون آدم‌ها سخت است...

مشاهده »