
برکت روز جمعه
دیگر خبری از صبحانههای مفصل یا فنجانهای قهوه نیست؛ اینها تجملاتی از زندگی بود که کنار گذاشتهاند و بی آنها به مسیرشان ادامه میدهند!کار با جمعآوری هیزم و تلاش برای یافتن چند کیلو آرد دامی آغاز میشود...
مشاهده »
حسین
مثل قاشق نشسته گفتم: "سلام حاجخانم! جوون شماست؟" دست بالابردهاش را پایین آورد و نگاهش را به قاب داد: "آره حسین من! منتظرم برگرده دومادش کنم."
مشاهده »
از لبنان برایم بگو - ۴
در انفجار پیجرها، دو چشم زهرا مجروح شد. هر روز سه هواپیما برای انتقال مجروحان از لبنان به ایران پرواز داشت. لختهخون روی مغز زهرا که از صدقهسر همین انفجار بود به زهرا اجازه سوارشدن به هواپیما را نمیداد.
مشاهده »
جنگ به روستای ما آمده بود - ۱٣
یاد درختهای زیتون جنوب افتادم. حالا وقت چیدن زیتون بود. زیتون. نماد صلحی که در وسط جنگ جامانده بود و انگار به پوچی تمام این نمادها میخندید...
مشاهده »
ویز ویزو
دقیقاً شب سوم اجرای برنامهی فرهنگی حزبالله در مقتل سیدالشهدای مقاومت، با نقض صریح آتشبس، سر و کلهی پهپادهای اسرائیلی در ضاحیه پیدا شد. دقیقاً هم بالای مکان شهادت.
مشاهده »