پنجشنبه, 15 آذر,1403

قلب بیرجند امروز لبریز شده بود از حضور مردم و اشک‌ها در بدرقه شهیدان جاری بود...هرکسی زمزمه‌ای زیر لب داشت، اما مداح همه خواسته‌ها را در بزرگ‌ترین خواسته خلاصه کرد. اللهم عجل لولیک الفرج

پنجشنبه, 15 آذر,1403

به مردم لبنان و فلسطین فکر می‌کردم. خیلی‌هایشان وقتی از خانه بیرون زدند، فرصت برداشتن هیچ‌چیز را نداشتند. پدر و مادرها دست بچه‌ها را گرفته بودند و راهی شده بودند؛ با همین لباس تنشان!

پنجشنبه, 15 آذر,1403

ینجا هر کسی که دغدغه کمک به مردم لبنان و غزه را داره میاد. حالا با هر کاری که از دستش بر بیاد. یکی کیک و ژله و خوراکی برای فروش میاره، اون یکی لباس نو یا پارچه یا وسیله خونه حتی طلا. اینجا قیمت می‌ذارن و می‌فروشن...

چهار شنبه, 14 آذر,1403

به خدا که روز تشییع، روز حیرت جهان است. سیدحسن می‌آید؛ خودش وعده داده که در قدس نماز می‌خوانیم. نصرالله زنده است."بی‌اختیار صدای آسمانی سیدمرتضی آوینی در گوشم‌ طنین‌انداز شد:

چهار شنبه, 14 آذر,1403

لتنگ سید و خنده‌هایش. دلتنگ صدایش. ضاحیه ویران شده بود همه آواره شده بودند و این خرمگس‌های داخلی هم شده بودند زخم روی زخم. اگر مادرم جای ام ربیع بود اخم‌هایش می‌رفت توی هم و می‌گفت ایران چشمتون رو کور کرده.

چهار شنبه, 14 آذر,1403

خلیل صیداویِ امدادگر، به خانۀ خود بازگشت. هر آنچه را که می‌شد بازسازی کرد و خانه را برای سکونت آماده نمود. او از خانواده‌اش، از جمله خاله‌ام حنان و نوه‌اش، خواست که بازگردند. در شرایطی که اسرائیل جنگ گرسنگی را شروع کرده بود. جنگی برای گرسنگی دادن به اردوگاه جبالیا به مدت تقریباً دو ماه...