
امان از غم سیّد
پس و پیش مغازهاش و حتی طبقات بالایی دکانش، یا موشک خورده و یا با موج انفجاری تخریب شده بود. از مقاومت میگفت و از اینکه اینجا را دوباره میسازیم. از این میگفت که این خیابان نزدیک مجمع سیدالشهداء در محرم امسال به طرز عجیبی شلوغ بوده و پر از موکب
مشاهده »
هنیئاً لک...
پدر کمی با فاصله از مزار پسر ایستاده بود و دوستان و آشنایان به او تسلیت میگفتند. ترجیعبند و اول جملهی آنها یک چیز بود: هنیئاً لک! ترجمهی خودمانیاش میشود خوش به حالت و خوشا به سعادتت!
مشاهده »
نصرالله، آغوش باز کن - ۵
تصمیم گرفته بود در سوریه کار جهادی کند. مترجم ایرانیها بوده و حالا فراتر از مترجم، عزیزِ جان من است. خیلی زود دلبستهاش شدم. برایم خواهر، برایم مونس شد.
مشاهده »
پناهگاه درماندگان
سواره و پیاده چند روز راه آمدهاند تا خودشان را برسانند به حرم بیبی. تشنه و گرسنه، توی سرمای جانسوز سوریه. حالا رسیدهاند به زینبیه، به حرم جبل الصبر....
مشاهده »
هقهق مردانه
یک پارچه نور است. صدایش در نمیآید. بغض توی گلویش را فرو میدهد و شروع میکند قصه سقوط نبل و الزهرا را بگوید. میان حرفهایش هی گریز میزند به حاج قاسم.
مشاهده »
به پناهگاه جبل الصبر خوش آمدید - ۶
با دو تا از دخترها و نوههایش آمده بودند سوریه! خانهشان ناامن شده بود. موشک بارانها که شدت گرفته بود بچهها را جمع کرده بود و ناچار شده بود به ترک وطن!که جان بچهها را نجات بدهد.
مشاهده »