شنبه, 20 اردیبهشت,1404
جستجوی پیشرفته
چهار شنبه, 07 آذر,1403

زین دایره مینا - ۲

تلفن قطع شد. چند دقیقه‌ای مات و مبهوت همانجا نشستم. عجیب شرمنده دعوت حضرت شده بودم. خدا می‌داند که سختی‌ها و شرایط پیش رو برایم مهم نبود. طی سفرهای قبلی خیلی تجربۀ اندوخته داشتم. اصلا خجالت می‌کشیدم به این موضوعات فکر کنم.

مشاهده »
چهار شنبه, 07 آذر,1403

بازگشت - ۱

لبنانی‌ها نشسته‌اند پای تلویزیون هتل، اخبار را دنبال می‌کنند.شبکه خبری دارد مناطق مختلف لبنان را نشان می‌دهد. مردم در حال برگشت به خانه‌ها بودند.

مشاهده »
چهار شنبه, 07 آذر,1403

هنوز منتظرم

شاید خدا می‌خواست بهم نشان بدهد که هنوز از حادثه می‌ترسی و اگر جگر شیر نداری سفر عشق مرو و...اما نمی‌ترسیدم. درست مثل تیتر کتابی که از گلزار شهدای کرمان گرفته بودم: از چیزی نمی‌ترسیدم.‌

مشاهده »
چهار شنبه, 07 آذر,1403

به پناهگاه جبل الصبر خوش آمدید - ۳

یک روز قبل از حرکت ما زینبیه را زده بودند. من از ترس این که مانعم بشوند، کوچکترین حرفی نزده بودم. مبادا پسرها بفهمند و از نگرانی بیفتند دنبال منصرف کردن من.بعد از کلی توضیح و تفسیر تازه راضی شده بودند که بیایم سوریه.علی خیلی کلنجار رفت تا منصرفم کند.

مشاهده »
سه شنبه, 06 آذر,1403

برایت نامی سراغ ندارم - ۱۶

بماند که جنگیدن ما برای چیزی بیشتر از آب و خاک است، برای این است که هیچ صومعه و دیر و مسجد و خانه‌ای که نام خدا را می‌برد خراب نشود. مزایای جنگ معمولا به چشم نمی‌آید. مثلا همین که چیزی که قرارست آدم توی شصت سالگی‌اش بفهمد خیلی زودتر ملتفتش می‌شود، خیلی از تعلقات بی‌خود پیش چشمش رنگ می‌بازد.

مشاهده »
سه شنبه, 06 آذر,1403

جنگ به روستای ما آمده بود - ۴

پیر مردی کنار جاده ایستاده بود و دست نوشته‌ای را با لبخند بالا گرفته بود. "با پیروزی و سربلند بر می‌گردید" این جمله را که دیدم بغضم شکست و آرام گریه کردم. چقدر به این جمله احتیاج داشتم. چقدر به این جمله احتیاج داشتیم. نه فقط من... نه فقط خواهرهای من... همه ما به این جمله احتیاج داشتیم تا روحیه‌هایمان بالا برود.

مشاهده »