
اهدای طلا و هیأت و امت اسلامی
طلا را فروختیم و رفتیم سراغ یکی از دوستانمان، آقای براهویی. آقای خوشاخلاق بلوچ «اهل سنت» که توی کار تعمیر چرخ خیاطی و فروش چرخ دست دوم است. وقتی فهمید چرخ خیاطی برای کار خیر هست، خیلی تخفیف داد. آنقدر که عملا سودی برایش نماند. اعلام هم کرد هر وقت این چرخها به مشکلی خوردند، زنگ بزنند، خودم میروم تعمیر میکنم.
مشاهده »
زینب
در خانواده ما مسائل دینی مرسوم نبود. ولی حالا داریم در مکتب حسین(ع) با پوست و استخوانمان زندگی میکنیم، و این را مدیون سید هستیم که دانهی عشق به اهل بیت را در دلهای ما کاشت و ما با جان و دل باورش داریم.
مشاهده »
آوارگان محترم
بیرون میآیم و چرخی میزنم. برو بیا زیاد است. صدا کم! مردی با فرزندش آمده تا آب بگیرد. آب تمام شده است. بیسر و صدا و محترمانه میرود. مادری، فرزندش بیمار شده و بیتاب است. در آن اتاق نشسته تا داروها برسد. عجیب است که این ساختمان با تمام ترافیکش انقدر آرام و ساکت است.
مشاهده »
اینجا خرابه خراب نیست
متاسفانه از ابتدای طوفان الاقصی تا بمباران لبنان در رسانهها خرابهها را نشان دادیم اما خرابه را روایت نکردیم؛ تحلیل نکردیم.در باطن این خرابیها آبادی وجود دارد.
مشاهده »
چهرهی زنانهی جنگ - ۱۰
گاهی در تنهایی گریهام میگیرد؛ اما میگویم قطعا خدا صبر میدهد. به امام علی(ع) و حضرت زینب(س) میگویم: مسیر ما، مسیر شماست. اگر به جایی برسیم که چیزی برای خوردن هم گیر نیاید، همهی بچههایمان فدای مقاومت هم بشوند، هیچ باکیمان نیست.
مشاهده »
جنگ به روستای ما آمد - ۳
حالا یعنی باید برای دومینبار منتظر خبر شهادت همسرم میشدم؟ چرا تعجب کرده بودم؟ من که خوب میدانستم زنی که تصمیم میگیرد با یک رزمنده ازدواج کند خوب میداند باید هر لحظه منتظر خبر شهادتش باشد. باید قوی باشد. کم نیاورد. زنها و بچهها از ماشین بیرون آمدند
مشاهده »