چهار شنبه, 05 آذر,1404
جستجوی پیشرفته
شنبه, 24 خرداد,1404

ترس

داشتیم آسمان را نگاه می‌کردیم که خواهر همسرم متوجه گریه‌ی عباس شد. در ورودی ایستاده بود و مثل باران بهار اشک می‌ریخت. صدایش زدیم، بیاید.

مشاهده »
شنبه, 24 خرداد,1404

ألَسنَا عَلَی الحَقِّ؟

تازه حواسم جمع شد به ذهن نوجوانی که این شرایط را «نمی‌شناخت»! درست مثل خود من که سال‌ها قبل از تولدم، جنگ تمام شده بود و امنیت حسی ثابت و روزمره شده بود و حالا حتی نمی‌دانستم باید چه کار کنم!

مشاهده »
شنبه, 24 خرداد,1404

باذن‌ الله پیروزیم!

سرلشکر سلامی که انگارهمین دیروز بود که برای محرومیت‌زدایی و طرح اهدای جهیزیه به ماهشهر آمده بود.

مشاهده »
شنبه, 24 خرداد,1404

گل دقیقه نود

آخر شب بود که خبرهای امیدوار کننده به گوش رسید...پدافند وارد رینگ دفاع از کشور شد... انگار یک جان تازه به من و همکارانم داده بودند...

مشاهده »
شنبه, 24 خرداد,1404

من سربازم

این را بگذارید کنار تصویرهای منتشر شده از سرزمین‌های اشغالی. از ترس احتمال حمله ایران، خالی کرده بودند فروشگاه‌ها را. می‌فهمید از ترس حمله نه، از ترس احتمالش.

مشاهده »
شنبه, 24 خرداد,1404

آماده‌باش

یاد دهه شصت افتادم و ترس‌های‌ کودکی‌ام. مادرم مرا آرام کرد مثل وقتی که پدرم آماده‌باش بود و ما در آغوش او سرگرم بازی بودیم...

مشاهده »