
محمدعلی
آجرها و سنگها را کنار زد. رد خون دستهایش به خورد خاک رفت. رسید به پیکرت، به سجده افتاده بر سجاده، بیسر... اشکها بیامان سر خوردند روی صورتش.
مشاهده »
یادداشتهای آخر سال
حوادث بزرگ! حادثهای که سال ۱۴۰۳ در مقابلش خیلی بزرگ نیست. مقدمهٔ جمعوجوریست. مقدمهای که خیلی از دغدغهها و علاقهمندیهایم در مقابلش رنگ باخت.
مشاهده »
خانوادهٔ عیاش
میدانستم نزدیک شش هفت ساعت زیر آوار بوده. فکر کنم عائشه که میگفت اسم مادر شهیدش بود. ولی توی آن شب بارانی کلمات و حرفهایی که ازش میفهمیدم تاریکی و آب جمع شده بود و کامیون بزرگ و اینها بود.
مشاهده »
پنجشنبهٔ آخر سال
مزار را باید از روی عکسی که بالای آن بود پیدا میکردم. سالها قبل تنها رفیقم چادرم را بلافاصله بعد از خریدش قرض گرفت و یک کلام گفت: میخوام تبرکش کنم...
مشاهده »
جانبازان پیش از معرکه
جایی کنار کافه، سجدهگاهِ میهمانان شده است. مگر نه این که شرفالمکان بالمکین. خودم را توی صفِ نمازشان جا میدهم. هنا سجدوا... اینجا سجده کردند...
مشاهده »
سوختها و انقلاب
روحش شادبو، هنی که هنیَه انقلابش داره آباد ایکونه، زمستون اینگلم تموم وِیبو، بهار سی اینگلم ایایه.
مشاهده »