
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۶
همین امروز که با خانم لنا حرف میزدم، دو نفر از شاگردهاش شهید شدهاند. میپرسم از شهادت کدامیکیشان بیشتر متاثر شدید؟ اسم حسین مازن را میبرد و میگوید این جوان برایم با بقیه فرق داشت؛ خلق و خوش متفاوت بود؛ خیلی انقلابی بود و زیادی فعال.
مشاهده »
ضیافتگاه - ۱۲
عصرها که پسرها از مدرسه برمیگشتند، فلاسک چای و تخمه و پفک برمیداشتند و میرفتند لب مرز. تفریحشان اذیت کردن اسرائیلیها بود. تخمه میشکستند و سربازهای اسرائیلی را نگاه میکردند.
مشاهده »
چهرهی زنانه جنگ - ۵
برات یه وصیتنامه هم نوشتم، توش پُرِ حرفهای زیباست. به ابراهیم هم زنگ بزن، بگو بابات گفته از آلمان برگرد، وقتِ جنگه، الان نیاد، کی میخواد بیاد؟!
مشاهده »
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۲
حتی مسیحیها هم پایشان برای مقاومت و خصوصا سید سُر خورد. خیلی از زنها حجاب سرشان گذاشتند مثل حجاب زنهای مقاومت.
مشاهده »
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۵
صبح، صدای چند ضربه به درِ ورودیِ پایین، بیدارمان کرد. کلاشهایمان را برداشتیم و آرام از پلهها رفتیم پایین. وسط راهپله، پنجرهای بود با چشماندازی محدود از شهر متروک. خبری نبود. دوستانمان را صدا زدیم، جوابی نیامد.
مشاهده »
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۱
- ریه دخترم عفونت دارد. نمیتواند درست نفس بکشد. بیا دست بزن به سینهاش! یقه بچه را میدهد پایین. راست میگوید آتشی که نتانیاهو روشن کرده و هی تویش میدمد از زیر پوست بچه دارد میزند بیرون.
مشاهده »