
گعدهی تاریخی
کمکم استاد فیض و چند نفر دیگر هم آمدند. حالا دورتادور اتاقک، آدم نشسته بود و استاد میرشکاک و استاد فیض سیگار چاق میکردند و همه به صحبتهایشان دربارهی ادبیات و کودک و ایرادهای نظام آموزش و پرورش و… گوش میدادند. کودکی که از نظر استاد، اندیشه و دین و زبان و فرهنگش با کودک غرب متفاوت است. حس میکردم تونل زمان مرا کشیده توی خودش و وسط یکی از گعدههای ادبی قدما پرتم کرده بیرون! مخصوصاً که کمکم دود داشت اتاق را پر میکرد و چیزی نمانده بود که برای دیدن همدیگر مجبور باشیم ابرهای دودی را کنار بزنیم.
مشاهده »
عطر هل روضه
روضهخوان آرام وارد شد و دعای فرج را زمزمه کرد. دستها یکییکی به سمت آسمان رفت؛ دستهایی آشنا با اشک، با دلدادگی، با سکوتهای بلند.
مشاهده »
یک تکه از زاگرس
امشب فرودگاه امام خمینی شبیه یک تکه از زاگرس شده بود. بختیاریها از گوشه و کنار ایران خودشان را رسانده بودند.
مشاهده »
ممنون آقای دبیر
ایرانیت و لوطیگری میبارد ازشان. همین ایرانیت و لوطیگری هم میشود غیرت و میرود توی رگهاشان که با کتف از جا در رفته و لب و ابروی پاره شده، آنطور توی تشک بروند و اگر طلایشان شد نقره، روی سکو اشک بریزند و جلوی دوربین بگویند ما شرمنده مردم ایران هستیم!
مشاهده »
شخصیت ابوعبیده
واقعیت این بود سید هم شهید میشد اما سیدِ دیگری چفیهاش را برمیداشت، کیپ میبست، سوار موتورش میشد و پلاک خودش را در میآورد و شهادت هویت قبلی خودش را اعلام میکرد.
مشاهده »
ابوعبیده...
و همان گونه زیستهای که خطابه آخرت بود...و إنه لجهاد نصر أو استشهاد...
مشاهده »
